گفتگوی هارمونیک | Harmony Talk

هنر از هنر تا جامعه (۲)

در دهه شصت، بویژه در فرانسه ژان پل سارتر و همپالگی هایش، حتی این نظر را تئوریزه کردند. آنها یکی از نقشهای فرعی و معمول هنر را تبدیل به نقش اصلی و علت وجودی هنری کردند که سرانجام در جهان امروز بصورت عامل سرسام آور جلوه کرده است. بدین ترتیب از مقوله مهم هنر برای هنر تفسیرهای بسیار غلط ارائه شد که در پس آن میتوانستی بسهولت مفهومی بسیار غلط انداز به نام هنر بمثابه وسیله را ردیابی کنی.

بدین ترتیب آنچه باقی میماند تنها رابطه ای غریزی با هنر بود، نه رابطه ای معرفت شناسانه. چراکه عنصر اصلی و مهم هر اثر هنری یعنی مقوله زمان معنوی از هنر دریغ گردید. اگر روزگاری باخ برای شنیدن یک اثر موسیقایی دهها کیلومتر را پیاده طی میکرد تا از یک کنسرت لذتی بواقع هنری ببرد، امروز به مدد تکنولوژی، هنر بدرون تمامی لحظه های زندگی ما لغزیده است، اما بقول استراوینسکی:”دیگر موسیقی نمیشنویم، آنچه میشنویم اصوات است”؛ بی دلیل نیست که حجم زیادی از اصوات، غیر قابل تحمل، تحت عناوین سبکهای مختلف موسیقی پاپ، ما را احاطه کرده اند و رابطه ما را با این هنر، بصورت غریزی درآورده اند. زمانه ما زمانه ای شده است که دیگر گوشها امکان شنیدن آن نغمه های ارغنونی را از دست داده اند.

میگویند هنگامیکه هکتور برلیوز سمفونی فانتاستیک خود را به مدد نیروی عشق آفرید، تنها دوبار تجربیه شنیدن مجموعه ای از سازها را در کنسرت در کارنامه خود داشت. امروزه با این امکانات شنیدن، دیگر از اثری که بتواند میدانی تاثیرگذار پدید آورد، خبری نیست. حتی آثار اصلی هنر موسیقی هم نه چون یک موسیقی که از طریق روندی از درک غریزی اصوات به گوش میرسند.

چنین فروپاشی در جریان درک اثر هنری، بی شک محصول نوع نگاه به هنر است. هنری که خود تبدیل به وسیله ای برای تعهدات و تاثیرات اجتماعی درآید، سرانجام یا خود به ابزاری برای تبلیغات فلان کالا و یا به ابزاری برای تاثیر کیفی قدرتی سیاسی بدل میشود. از چنین هنری دیگر نمیتوان توقع زایش میدانی از جاودانگی را در نسبتی با هستی داشت.

بازگردیم به بحث اول خود… گفتیم که خلق یک اثر، یک میدان ویژه از تجربیات خاص انجام شده در درون هنرمند است. این گفته بدان معنی نیست که هنرمند از تاثیرات اجتماعی بی بهره است، بلکه بدان معنی است که هنرمند میتواند هر تاثیر اجتماعی را در میدانی درونی و در ساحتی از هستی نگاه کند، همین نگاه است که هنر اصیل را پدید می آورد و بهمین دلیل چنین هنری میتواند در هر دوره زمانی در ساحتی ویژه آن زمان در چشم و گوش بیننده و شنونده تاثیر گذار شده و میدانی ذهنی و معرفت زا پدید آورد.

مولانا میگفت، بخدا از شعر گفتن بیزارم، ولی چه کنم که آن تجربیات درونی جز با بیان شعر به زبان در نمی آید. اینکه یک هنرمند میتواند یک پدیدار عینی و خارجی را تبدیل به منبعی برای خلق اثری هنری کند، بدان معنی است که قادر است یک یا چند تجربه مشترک را به میدانی انتقال دهد که ساحت های ویژه و درونی هستی شناسانه آنها بخصوص برای خودش آشکار شوند. تا اینجای قضیه با جریانی از نوعی خلق روبروییم که ویژه هنرمندان است. اما هنرمند میخواهد این امر مبدل شده به هستی را به یک میدان زبانی چون موسیقی یا نقاشی و یا شعر انتقال دهد.

او میخواهد برای مجموعه تجربه شخصی خود، زبانی مشترک بیافزایند و در این میدان کسی به مکان والاتر گام میگذارد که برای این تجربه درونی و شخصی زبانی گویاتر بیافزاید.

شیخ شهید اشراق از سر درد می گفت: «آرزو مندتان کردیم، آرزومند نمی شوید!»

تحرک هنری همواره از طریق تبدیل هر پدیداری به هستی خود، در میدانی از آرزومندی آغاز میشود و آنچه که حاصل این تحرک اولیه است، بی شک خلق زبانی است برای بیان این تجربه درونی که مهمترین اثرش گشودن دریچه های معنی برای مخاطبینی است که ناتوان از دستیابی به این مفاهیم اند. از اینرو شاید مهم ترین رسالت هنر معنی بخشی به میدان هایی از زندگی است که تهی از همان معنا شده اند، بهمین دلیل هنرمند بیش از هرچیز در فضای آزاد و سرشار و از آرزومندی بالیده میشود.

آنچه که حاصل تفاوت درک مشترک ما انسانهای این زمانه با انسانهای قرن ۱۷ و۱۸ اروپا است از طریق خواندن تاریخ خونبار زندگی سیاسی آن دوران در وجود آدمیانی چون ناپلئون و بیسمارک ظاهر نمیشود، بلکه از طریق شنیدن موسیقی باخ و بتهوون و یا بهتر بگوئیم درک آثار جاودانه هنری آن دوران جلوه میکند.

همانطور که رابطه ما با حافظ و فردوسی نیز چنین است، بهمین دلیل تنها نتیجه ای که میتوان از شعار هنر متعهد بدست آورد. ظهور نوعی انقطاع زمانی میان انسان هایست که اسیر نوعی تجلی نهیلیستی در هنر شده اند. هنگامیکه هنر را از تجربه ویژه شخصی اش محروم میکنیم، بمثابه آنست که حس مشترک اصلی و زایای معرفت را میان انسانها از بین برده باشیم. حسی که در این زمانه بیش از هر زمان دیگر به آن نیازمندیم.

محسن قانع بصیری

محسن قانع بصیری

۱۳۲۸-۱۳۹۶ تهران

نویسنده و نظریه پرداز در زمینه های اقتصاد، فرهنگ، هنر و مدیریت

دانشکده علوم رشته شیمی دانشگاه تهران و دانشگاه جیورجیا آمریکا

دیدگاه ها ۴

بیشتر بحث شده است