به تاریخ ۱۸۰۱. لودویگ وانِ آلمانی که حالا دیگر سر و گردنی به هم رسانده و هشت-نُه سالی میشود در وین -پایتخت امپراتوری مقدس روم، مرکز موسیقی عالم، شهرِ رویاپردازی با سِرِنادهای شباهنگاهیِ خنیاگران در تابستان و خیالبازی با کنسرتهای غولهای اتریشیِ موسیقی در زمستان- ساکن شده، در ابتدای سیسالگیست و تقدیر برایش خبر بدی دارد: آقای بتهوون، باید تعارف را کنار بگذاری و بدانی گوشهات، گوشهای نازنینت -آنها که باهاشان موسیقی شنیده، کنسرتهای چیرهدستانۀ پیانواَت را ترتیب داده و آثار ارکسترالت را رهبری کردهای- دارد دخلشان میآید! لعنت بر شیطان! راستیراستی دیگر نمیشنوند این گوشها! پس، نومیدانه مینویسد: «دوسال است که تقریبا از هر جمعی حذر کردهام. چطور ممکن است بتوانم بهشان بگویم ناشنوایم!؟ اگر حرفهای جز این داشتم، آسانتر بود اما در حرفۀ من، این معلولیت وحشتناک است». تاب نمیآورد. بدجوری دارد دمار از دماغش درمیآورد این زمانه و زندگی.
سالهاسال بعد، وقتی که در بستر بیماریست و در آستانۀ مرگ، در نامهای اشاره میکند: «حقیقتا قسمت من در زندگی بسیار سخت بودهاست…». با آن گوشهای گران، گوشهایی که صاحبش یک آهنگساز برجستۀ آلمانی، یک ویرتوئوزِ پیانو است، او که پیداست سری دیگر دارد و سری میانِ بزرگترینِ سرهای اتریشی، هایدن و موتسارت، درآورده، دیگر حالا به زحمت میشنود! تصویر تکاندهندۀ ناشنوایی بتهوون در سکانسی نفسگیر از فیلم «محبوب جاودان (Immortal Beloved)» که روایتکنندۀ روابط دستنیافته و عشقهای یکسر ناکام بتهوون به زنان است، نمایش داده شده است.
بتهوون (با اجرای گری اولدمن) ملول و کمشنوا، مدتیست نه اثری ساخته و نه نواخته: همان دورۀ بحرانِ آغاز و آگاهی به ناشنوایی. جولی گویچاردی، دختر یکی از نجیبزادگان وینی، او را به کاخشان دعوت میکند تا فورتهپیانوی جدیدی را (نیای پیانوی امروزی) که آنها خریداری کردهاند، رویت و با آن خلوت کند. لودویگ وان به کاخ متروک میرسد. پشت فورتهپیانو مینشیند و ناغافل از این که جولی و پدرش پنهانی او را میپایند، شستیها را محک میزند و چند نغمۀ گوشخراش و خامدستانه مینوازد.
دختر و پدر تقریبا ناامید شدهاند که ناگهان میبینند لودویگ ضلع بالایی قابِ فورتهپیانو را بر شستیها سوار میکند، سر کج کرده و گوشش را بر قاب چوبیِ فورتهپیانو میگذارد و شروع به اجرای قطعۀ فوقالعاده مشهور پویۀ (=موومان) اول سونات شمارۀ ۱۴، معروف به سونات مهتاب، میکند. همان سوناتِ پیانویی که ظاهرا به جولی گویچاردی تقدیم شده است. آدم میتواند با هر بار تماشای بتهوونِ کمشنوا، با گوشهای تیزکرده و تکیهداده بر قاب فورتهپیانو و اجرای سونات مهتاب، گریه ساز کند! همچنانکه معاصرین بتهوون گفتهاند: «میدانست چهگونه هر شنوندهای را از خود بیخود کند. چنانکه بارها هنگام نوازندگیاش چشمی نبود که اشکآلوده نباشد. بسیاری به هقهق میگریستند. این از جادوی خاصی بود که او در بیان موسیقاییاش داشت».

























۱ نظر