به تعبیر دیگر گویی خودِ موسیقی است که در شعر مولوی حضور دارد و در شعر حافظ تصویری از موسیقی؛ تصویری نقش بسته در کلمات. بهزعم نگارنده چنین برداشتی نیاز به تأمل و تدقیق دارد. اگر شعر مولوی پر موسیقیتر بهنظر میرسد شاید علت آن ساده بودن موسیقیاش فلذا سادهفهم بودنِ موسیقیاش و به تعبیر دیگر در رو بودن موسیقیاش باشد و باز شاید بتوان برای چنین فرضیهای دلایلی نیز یافت. از سوی دیگر اگر مدعی شویم که موسیقی در شعر حافظ عمیقتر و پیچیدهتر است، لازم است تا آبشخور آن را دقیقتر، و چه بهتر که در خودِ سپهرِ موسیقی، بجوییم. با این اوصاف واضح است که پیشفرضِ نوشتۀ حاضر این بوده که شعر از نوعی موسیقی بهرهمند است (۱) و در شعر کلاسیک فارسی، بهطور خاص، از وزن عروضی بهعنوان حلقۀ واصل شعر و موسیقی بهره میتوان گرفت.
ذکر این نکته ضروری است که بیان فرضیههای یادشده ارتباطی به جایگاه ادبی و فرهنگی این دو شاعر ندارد و تلاش بر این است که تا حد امکان و توان، فارغ از فحوای آثار و ملاکهای ادبی، صرفاً از دریچۀ موسیقی، شعر این دو شاعر بزرگ ایرانی بررسی شود. در ادامه پس از تشریح فرضیههای بالا، با بررسی محیط موسیقایی هریک از این دو شاعر، تلاش خواهد شد تا به دلایلی برای این فرضیهها برسیم. در این راستا و برای ورود به موضوع لازم است تا به نکاتی در مورد وزن عروضی اشاره شود.
مفاهیم «دور» و «وزن» در شعر و تفاوتشان با آنچه در موسیقی میشناسیم
در علم عروض، اصطلاح «دور» وجود ندارد بلکه «وزنِ دوری» وجود دارد و آن حالتی است که بتوان هر مصراع را از میان به دو پارۀ هموزن تقسیم کرد و جای این دو را، بیآنکه در وزن اشکالی بهوجود بیاید، باهم جابهجا کرد، بهطوریکه هریک از این دو پاره، در حکم یک مصراعِ کامل باشد (نجفی، ۱۳۹۴: ۸۸)، مانند این دو بیت (به ترتیب از حافظ و مولوی):
چندانکه گفتم غم با طبیبان
درمان نکردند مسکین غریبان
من کجا بودم، عجب! بیتو این چندین زمان
در پیِ تو همچو تیر در کفِ تو چون کمان
محمدرضا شفیعیکدکنی نیز هر نوع تکرار کاملی را (حتی اگر تکرار یک رکنِ عروضیِ ثابت باشد) دوری مینامد (شفیعیکدکنی، ۱۳۸۹: ۳۹۹) و آنگونه که خواهیم گفت اینچنین تعبیری از «دوری بودن» نهتنها متفاوت با مفهوم دور در موسیقی است، بلکه حتی بهنوعی نقطۀ مقابل آن است. بنابراین واضح است که این تعریف هیچ ارتباطی به مفهوم «دور» یا بهطورکلی اصول و دورهای ایقاعی در موسیقی حوزۀ ایرانی-عربی-ترکی ندارد و صرفاً یک نامگذاری مشابه است.
همچنین دربارۀ اصطلاح وزن، میدانیم که در شعر عروضی فارسی، باید تعداد و نوع کمیتهای هجایی دو مصراع مساوی باشد. ادراک تناسبی که از تکرار این مقادیرِ متساوی و منفصل حاصل میشود همان وزن شعر فارسی است (نجفی، ۱۳۹۵: ۱۳). اما در موسیقی، وزن، انتهای پیوستاری از انواع ریتمهاست؛ جایی که تناوب یا پریودیسیته، تکرار منظم و ناهمسانسازیهای مختلف وجود دارد (نک: فاطمی، ۱۳۹۲).
پینوشت
1- دیدگاههای خلاف این نیز وجود دارند که شعر را فاقد هر نوع موسیقی میدانند (نک: حجاریان، ۱۳۹۲ و در پاسخ به آن نک: یعقوبیان، ۱۳۹۷).
۱ نظر