گفتگوی هارمونیک | Harmony Talk

یوهان (شانی) اشتراوس: موسیقی کباب و شراب و شباب (۲)

 اگرچه، به اعتبار گفتۀ بیوگرافرهای یوهان اشتراوس، محبوبیت و ارزش آثار او به آن اندازه بود که می‌توانستند فارغ از سالن‌های جشن، به منزلۀ آثاری قابل‌ رقابت با کارهای جدی و کنسرتیِ آهنگسازانی مثل بتهوون و شومان و مندلسون و برلیوز و لیست و واگنر، شنوندگان را در فولکس‌گارتن یا پراتر محظوظ و متلذّذ کنند. در باب محبوبیت والس می‌توان استناد کرد به دست‌مزدهایی که به‌طور معمول برای یک آهنگساز موسیقی عامه‌پسند در قرن نوزدهم مقرر می‌شده: ۳۰ فلورن برای مارش، ۹۰ فلورن برای پولکا، ۱۲۰ فلورن برای کوادریل و ۲۵۰ فلورن برای والس.

به‌علاوه شهرت و محبوبیت عالم‌گیر «پادشاه والس» در نیمۀ دوم قرن نوزدهم را تنها لاجرم بتوان با چاپلینِ نیمۀ اول قرن بیستم (شهرتی که تا همین امروز هم دوام داشته) مقایسه نمود؛ مقایسه‌ای که البته در نظرم خالی از معنا نیست و خود شاید مطالعه‌ای و مقاله‌ای مجزا طلب می‌کند. اما فی‌الواقع چه چیز در این دو غول مشترک بوده بود که آن‌ها را چنین بر قلۀ محبوبیت و اشتهار می‌نشاند؟ گذشته از تب و ذائقۀ زمانه و البته درک هردوی آن‌ها از نبض روزگار (سال‌های آغازین اختراع سینماتوگراف در نیمۀ اول قرن بیستم و سال‌های شور آتشین جماعت نسبت به والس خاصّه در وین، پایتخت موسیقی، هم‌‌گام با تحولات اجتماعی و گسترش جامعۀ طبقۀ متوسط در برابر آریستوکرات‌ها)، توانایی آن دو در به‌حداقل‌رساندن فاصلۀ میان سلیقۀ خواص و عوام از آن ید بیضاهاست که آن دو در کار می‌کنند!

در حقیقت می‌توان سالن‌های رقص بزرگ عصر اشتراوس را که مملو از عشّاق موسیقی اشتراوس از طبقات اجتماعی مختلف می‌شده، به یک معنا به نقش دموکراتیزه‌کنندۀ سالن‌های تاریک سینما در عصر چاپلین محبوب عالم تشبیه کرد. در۱۸۹۰ در نظرسنجی‌ای دربارۀ محبوب‌ترین آدم‌های روی زمین، اشتراوس، پادشاه والس، بعد از ویکتوریا، ملکۀ بریتانیا، و بیسمارک، صدراعظم آلمان، رتبۀ سوم را از آن خود می‌کند. نیز روایتی هست که اشتراوس در ۱۸۷۲ به دعوت (و پافشاری) از سوی پاتریک مارس‌فیلد گیلمور، سرپرست یک ارکستر آمریکایی- برای جشن صلح جهانی به آمریکا می‌رود؛ دعوتی که در آغاز با پاسخ جالب‌توجهی از سوی اشتراوس روبه‌رو می‌شود: «آمریکا؟ من آن‌جا چه‌کار دارم؟ من این‌جا پول دارم، شهرت دارم، سرگرمی دارم و “وین” را. وانگهی ممکن است سرخ‌پوستان شما سر مرا در آن‌جا ببرند.»! عاقبت وقتی اشتراوس وارد بوستون می‌شود، با پلاکاردها و بنرهایی از خودش در کوچه و خیابان‌ها مواجه می‌شود که او را در شمایل پادشاهی نشان می‌دادند که باتون رهبری را به شکل نیزه‌ای در دست دارد و بر روی کرۀ زمین جلوس کرده است.

طُرفه این‌‌که اشترواس، یکی از اولین نمونه‌های یک راک‌استار، رقصیدن نمی‌دانست یا دست‌کم اعتمادبه‌نفس رقصیدن نداشت و از رقص در محافل احتراز می‌کرد و به گفته‌ی زندگی‌نامه‌نویسان به چیزی مثل عقدۀ حقارت مبتلا بود، مخصوصا در برابر زنان! او به یکی از دوستانش نوشته است: «تو باور نمی‌کنی که چه‌قدر زیاد از من درخواست می‌شود تا نه فقط والس‌ها و پولکاهایم را بنوازم، بل‌که به همراه آنان نیز برقصم. مع‌هذا تو به خوبی می‌‌دانی من در زندگی نرقصیده‌ام و مجبورم به تمام درخواست‌ها قاطعانه پاسخ “نه” بدهم». با این وصف و از این چشم‌انداز، شاید ساخته‌های نشاط‌آمیز و پای‌کوبانۀ شانی اشتراوس را باید در حکم کوشش خلاقه‌ای برای جبران نقص‌ها و ضعف‌ها قرائت کرد.

پوریا یوسفی کاخکی

۱ نظر

بیشتر بحث شده است