گفتگوی هارمونیک | Harmony Talk

بر آستان دروازۀ ابدیت (۱)

«بتهوون در طبیعت» اثر جولیوس شمیت (موزه وین)

بر آستان دروازۀ ابدیت
در تلاقی‌گاه موسیقی و سینما و ادبیات
ادای احترام به لودویگ وان بتهوون (۱۷۷۰ – ۱۸۲۷) در ۲۵۵اُمین سال‌زاد او

در ابتدای کوارتر چهارمِ سرگیجۀ هیچکاک، اسکاتیِ رَکَب‌خوردۀ قصه، فسرده و حیران، تحت روان‌درمانی قرار می‌گیرد. میج، رفیق دم‌ساز و خوش‌قلب او، به عیادتش آمده و برای اسکاتیِ هاج‌وواج و خاموش، راجع‌به شگردِ روان‌کاوی بیمارستان توضیح می‌دهد؛ اسکاتی باید موسیقی موتسارت گوش بدهد. میج، در ادامه شرح می‌‌دهد که اینجا برای هر نوع افسرد‌گی، موسیقی مطلوب و مقتضی تدارک می‌بینند. موردِ اسکاتی مالیخولیا و ناامیدی شدیدی‌ست که میج در گفتگوی خصوصی‌اش با دکترِ اسکاتی باور دارد موتسارت به‌‌ بهبودش کمکی نخواهد کرد.

با خودم خیال می‌کنم اگر قرار باشد حرفِ میج را بخوانیم و –فرض محال- از موتسارت کاری ساخته نباشد، باز هم می‌شود کاری کرد! خیال می‌کنم می‌باید عقب موسیقی‌ای گشت که رنج را عمیقا لمس کرده باشد، آن‌ را مزه‌مزه کرده و بعد به خود گُوارانده باشد، و آخرالامر یک پا تکیه‌گاه کرده بر خروارِ اندوه، پُشتۀ محنت، خیز کرده و به شادمانی، به پیروزی -نهایت پیروزی-، در آن سوی کُپه‌های ملال، سلحشورانه سلام داده باشد. پس فکر کرده‌ام شاید دوای درد او پیش بتهوون باشد. لودویگ وان.

در سری انیمیشن‌های تلویزیونی «بادام‌زمینی‌ها (Peanuts)»، لوسی، دل‌باختۀ شرودر، به شرودری که خود شیفته‌ و مفتونِ موسیقیِ بتهوون است -در حالی که مثل همیشه لمیده است بر پیانوی کوچکِ شرودرِ در حال تمرین و پیانونوازی- انتقاد می‌کند که از بتهوون یک بت ساخته و در علاقه‌اش به او زیاده‌روی کرده‌است. شرودر، بی‌اعتنا به او، به نواختن ادامه می‌دهد. لوسی می‌پرسد: «خب حالا، نظرت راجع‌به شوبرت و شومان و باخ و برامس و موتسارت چیه؟». شرودر با لحنی جدی پاسخ می‌دهد:«معلومه که اونام بزرگن». بزرگ مثل بتهوون: قلۀ رفیع موسیقی، آهنگسازِ سحرآمیز و بی‌قرار تاریخ هنر، کیمیاگر بزرگ، همو که مسِ یأس را در زندگی‌ به دست سوده و به‌حق آن را در موسیقی‌ا‌ش به زرِ شش‌سَریِ پیروزی و «قهرمانی» مبدّل ساخته‌است.

پدرش شب‌ها، سیاه‌مست‌، به‌خانه‌آمدنا،‌ لودویگ وانِ ده-یازده ‌ساله را بیدار ‌کرده و وادار می‌کند به تمرین موسیقی. لودویگ وان چاره‌ای ندارد جز این‌که موتسارتِ ثانیِ پدر باشد. همین حالاش هم دیر شده و کلّۀ پدر بی‌کلاه مانده که پسرِ مستعدش نتوانسته مثل موتسارت در شش‌سالگی بالبداهه فوگ بسازد، در هشت‌سالگی سمفونی بنویسد و تا سن او، همین حوالی یازده‌سالگی، اُپرا خلق کند. او جیب‌های پدر دائم‌الخمرش را از سرمایه‌ای که در دست و توانایی‌های او نهفته‌ است، بی‌نصیب گذاشته؛ بنابراین مستحق مجازات است!

پوریا یوسفی کاخکی

۱ نظر

بیشتر بحث شده است