یکسال به همین روال میگذرد. لودویگ وان طاقتش طاق میشود، به روستا میرود و عزلت گزینه میکند. او خلوتش را با طبیعت قسمت میکند. همان کاری که تا همیشه انجامش داد. عزیزداشتِ این رفیق رنج و راحتش در سمفونیِ شمارۀ ۶، سمفونی پاستورال (=روستایی/دهقانی)، و نیز در نامهها و کاغذهایی که از او باقی مانده، به خوبی پیداست: «چهقدر خوشبختام که میتوانم در میان بوتهها و جنگل قدم بردارم. بیگمان آنها طنینی میافکنند که آدمی نشاطِ شنیدنش را میکند. در این دنیا هیچکس به اندازۀ من ییلاقات را دوست نمیدارد. هر درخت به اندازۀ یک انسان برایم عزیز و دوستداشتنیست».
به روستایی حوالیِ وین میرود. هایلیگنشتات. در نامهای به برادرانش که امروز به «وصیتنامۀ هایلیگنشتات» شهرت دارد، مینویسد: «میبایست پیش از اینها به زندگیام خاتمه داده باشم. فقط هنرم بود که مانع این کار شد. آه! برایم ناممکن بود دنیا را پیش از به ثمر رساندن تمام آنچه در درونم احساس میکردم، ترک کنم».
اما نه! این نامه را نباید برایشان بفرستد! آن دو برادر کوچکتر که از هفدهسالگیِ لودویگ وان، پس از مرگ مادر بر اثر سل و بیکفایتی پدر بهخاطر الکلیسم، سرپرستِ قانونیشان بوده، نمیبایست درهمشکستنِ برادر ارشد را ببینند. آن نامۀ سراسر رنج و اندوه، هرگز برای کاسپار و یوهان ارسال نشد. اما پروژۀ جاودانگی، نامیرایی و بخش –بگذارید بگویم- اساطیری زندگی او از همین نقطه آغازیدن میگیرد.
لودویگ وان، بر یأس پیروز میشود، خشم، کجخلقی و احساسش در زندگی را صادقانه و سرگشاده در موسیقیش جاری میکند و شورمندانه بر سنتها و قواعد مستقر موسیقی زمانهاش میشورد. او سمفونی شگفت شمارۀ سه را مینویسد. سمفونی اروئیکا (=سمفونی قهرمانانه).
سمفونیِ پرشور و براندازندهای که طغیانِ شدیداللحنی علیهِ بحران، تنش و اندوهان شخصی و البته اجتماعیایست که لودویگ وان، قهرمانانه و با استمداد از هنر و موسیقی، شکستشان داده یا تلاش میکند شکستشان بدهد. قطعهای قریب به پنجاه دقیقه که اجرای آن به نقطۀ عطف تمام تاریخ موسیقی تبدیل شد. آنچنان که به گواهیِ فیلم تلویزیونیِ «اروئیکا» (محصول BBC)، یوزف هایدن، آهنگساز بزرگ اتریشی و خالق نخستین سمفونی تاریخ موسیقی -که از اصلیترین دلایل مهاجرت لودویگ وانِ بیستودوساله برای تحصیلِ موسیقی در وین بود- سمفونی شمارۀ سۀ بتهوون را «کاملا نوین» میخوانَد و در ادامه میگوید: «از هماکنون تا همیشه، همهچیز در موسیقی متحول شد».
عنوان ضمنی سمفونی سه ابتدا «بناپارت» بود. لودویگ وان، مردی که خود نمونهایست یکّه از عصیان، استقلال، انقلاب، صلابت، رزانت، پایمردی و قهرمانی، در قرن هجدهم اروپا، در برههای میزیست که آشوبهای شدید سیاسی-اجتماعی قوّت گرفته بودند. دورهای که به شکلی مرکزیت قدرت برای نخستین بار در تاریخ غرب، از کلیسا و دربار به طبقۀ متوسط تفویض شده بود. دورۀ روشنگری، خردگرایی، آزادیخواهی و انقلابهای بزرگ مدنی. بتهوون، سمفونی شمارۀ سه را به یکی از شمایلهای انقلابیِ زمانهاش، ناپلئون بناپارت، تقدیم میکند.

























۱ نظر