Posts by گیتی خسروی
شوبرت از زبان سعدی حسنی (۷)
این شیوه را طبع شاعرانه و حساس او در ترانهها به وجود آورده است، چیزی که در آثار هیچ یک از معاصرین او نمیتوان یافت به علاوه باید دانست شوبرت با آنکه در همان شهر میزیست که بتهوون وطن دوم خود انتخاب کرده بود و با آنکه بهیقین میتوان گفت بارها او را در کوچه و خیابان دیده و از نزدیکی او گذشته بود، هرگز با بتهوون آشنا نشد، حجب و شرم ذاتی و زائد از حد او مانع بود که حتی وسیلهای برای آشنایی بتهوون بجوید، در حالی که شوبرت بتهوون را به حد پرستش دوست میداشت و او را فوق العاده ستایش میکرد.
شوبرت از زبان سعدی حسنی (۶)
مرگ زودرس شوبرت اتفاقی و بر حسب تصادف نبود بلکه به علت ضعف در اثر بدی تغذیه و بیماریهای مکرر و معالجه ناقص و ناتمام پیشین بود و همه این حوادث بر تن رنجور مردی حساس، بیخانمان و بیپرستار چون ضربات مهلک پی در پی اثر کرد و او را از پا درآورد.
شوبرت از زبان سعدی حسنی (۵)
بدون آنکه بتواند بار دیگر مریتس فن شویند را ببیند به بستر مرگ افتاد… وقتی خبر مرگ او به شویند رسید او را بیاندازه متاثر ساخت. در نامهای شویند به دوست شاعر فن شوبر مینویسد: «تو میدانی من چقدر او را دوست میداشتم. میتوانی تصور کنی که من حتی تاب تحمل این اندیشه را ندارم که او را واقعاً گم کرده باشم. ما دوستان زیادی داریم همه وفادار و صمیمی هستند اما هیچکس دیگر آن روزهای فراموش نشدنی را تجدید نخواهد کرد. من در مرگ او گریه کردم مانند آنکه برادرم مرده باشد. اما حالا فکر میکنم خوب است که او قرین عظمت مرده است چون درک میکنم که مرگ او را از رنجهای بیپایانش رهانیده است».
شوبرت از زبان سعدی حسنی (۴)
شوبرت ناگزیر مهر و محبت خانوادگی را در میان دوستان میجست آنها برای او پدر، مادر و زن و بچه بودند. او همه چیز خود را مدیون آنها میدانست و خود را در برابر آنها چنان ناچیز میشمرد چنانکه گویی اگر دوستانش نبودند او هم وجود نداشت. زمانی که سمفونی هشتم در سی مینور را مینوشت، پلیس اتریش به دستور مترمیخ صدراعظم مقتدر اتریش یوهان زن (J. Senn) شاعر و یکی از دوستان او را دستگیر کرد. شوبرت چنان منقلب شد که نتوانست سمفونی را به اتمام برساند و با آنکه هشت میزان از قسمت سوم سمفونی را نیز ساخته بود آن را «ناتمام »گذاشت و این سمفونی ناتمام او شد.
شوبرت از زبان سعدی حسنی (۳)
دوستان او هم اگرچه از قدرت معنوی او آگاه بودند اما به جز آنچه که خود از هنر او بهره میبردند هرگز به فکر نیفتادند ترتیبی دهند تا کنسرتی برای اجراهای آثار او برپا شود مگر در آخرین سال حیات شوبرت که کنسرتی از آثار موسیقی مجلسی او ترتیب داده شد و برای نخستین بار شوبرت به دوستداران موسیقی وین معرفی شد و موقعیت نسبتاً خوبی داشت. این کنسرت در بهار سال ۱۸۲۸ و درست در سالگرد وفات بتهوون روز ۲۶ مارس برگزار شد، دوستانش امیدوار بودند بار دیگر در پاییز آن سال بعد از آنکه مردم از تعطیلات تابستان برگشتند تکرار شود اما این کنسرت دیگر در دوران زندگی شوبرت تکرار نشد زیرا او در پاییز همان سال درگذشت.
شوبرت از زبان سعدی حسنی (۲)
اگر این مبلغ از حد کافی بیشتر بود میزبان میتوانست همه دوستان را به کنسرت یا تئاتر دعوت کند. تنگدستترین آنها شوبرت بود، کسی که در مرکز جمع دوستان قرار داشت و همه آنها خود را به او منصوب میدانستند و جمع دوستان را به همین علت شوبرتیاد نامیده بودند. اگر دیگران اتاق زیر شیروانی را مسکن خود قرار میدادند، شوبرت هیچگاه خانه و مآوا نداشت و ناگزیر هر چند یک بار نزد یکی از دوستان خود مسکن میگزید، بههمین علت خانههایی که شوبرت در آنها منزل کرده در شهر وین بسیار زیاد است و در هر خانه تابلویی نصب شده که روی آن نوشتهاند «اینجا خانه شوبرت بود» اما هیچیک از آنها به او تعلق نداشت تا روزی که در خانه برادرش واقع در کوچه کتن بروکه شماره ۷ درگذشت و او در آن زمان فقط ۳۱ سال داشت!
شوبرت از زبان سعدی حسنی (۱)
در کنار ماموریت مهمام که نوشتن دربارۀ هنرمندان موسیقی ایران است، امروز باید این ساعات را به شوبرت هدیه دهم… در بهت و حیرتی که در آن دورانها دکتر سعدی حسنی را فرا گرفته بود، ایشان چنین نوشتهاند: «اما چطور ممکن بود وینیها نسبت به این آهنگساز عالیقدر آنقدر بیاعتنا بوده باشند که حتی بعد از مرگ او هم مدتها کسی نمیدانست در این شهر مردی زندگی میکرد که مقامی بسیار بزرگ داشت، مقامی که فقط بتهوون آن زمان احراز کرده بود؟ بسیاری از آثار شوبرت نه تنها در تمام عمر او اجرا نشد بلکه قریب به ۵۰ سال بعد از مرگ او هم در میان بایگانی نتهای شهر گراتس مدفون شده بود.»
تلاش برای به دست فراموشی سپرده نشدن بزرگان فرهنگ و هنر و ادب (۵)
من از پا نیفتادم و آموزشهای موسیقائی و هر چه که به موسیقی و راه و رسم زندگی ربط دارد، ادامه دادم. در بین راه، آموزش زبان هم بود، بهخاطر آثار آوازی و علاوه بر آن، علاقه شخصیام به زبانها که باعث شده هنوز هم این آموزشها ادامه داشته باشد.
تلاش برای به دست فراموشی سپرده نشدن بزرگان فرهنگ و هنر و ادب (۴)
تمام این دلنوشتهها مرا به یاد کتاب «کیمیاگر» پائولو کوئیلو میاندازد که در سالهای دور آن را به زبان آلمانی مطالعه کردهام: «شعلههای بیجان این شمع بیمثال که در اثر خطر ابر و مه و باران و طوفان قرار گرفته و از این شمع کورسویی باقی مانده که در دالانهای تاریخ هزارههای گمشده زانوی غم به بغل گرفته و به انتظار نشسته، باید شعلهور گردد تا گرما بگیرد؛ باید به آن جانی تازه بخشید.»
تلاش برای به دست فراموشی سپرده نشدن بزرگان فرهنگ و هنر و ادب (۳)
من از دانشمندان غیر ایرانی که به دانشگاهِ ایرانشناسی میآمدند، از آنان که بسیار به قدمت این بخش از زمین ارزش میگذاردند، بسیار آموختم و همیشه با آنها همکاری داشتهام. بطور کلی در دوران تحصیلات طولانیام، به این آگاهی رسیدم که من بهعنوان «یک ایرانی» ارزش و قیمت میدهند. وقتیکه وارد دانشگاه شدم، بانویی که نامش پروفسور ژالبر بود هنگامی که متوجه شد که من ایرانی هستم پرسید: آیا امانوئل ملیک اصلانیان را میشناسی؟ من گفتم: البته که میشناسم! او گفت: در همین جا که تو تحصیل میکنی تحصیل کرده است…