گفتگوی هارمونیک | Harmony Talk

گیتی خسروی

Posts by گیتی خسروی

روش سوزوکی (قسمت بیست و نهم)

من در سال ۱۸۹۸ در ناگویا (Nagoya) متولد شدم. در خانه ماساکیچی سوزوکی مؤسس بزرگترین کارخانه (کارگاه) ویولون سازی جهان. این را هیچکس نمی‌تواند تعیین کند که به کجا و کدام خانواده تعلق دارم این در دست ما نیست ما نمی‌توانیم تعیین کنیم که به اینجا یا آنجا می‌خواهیم تعلق داشته باشیم و همین است که هست. از دوران پدر جد من سوزوکی، در خانواده یک ساز زامیزن (Samisen) می ساختند، نوعی ساز زهی سه سیمه‌ی ژاپنی که شبیه یانجو بود.

روش سوزوکی (قسمت بیست و هشتم)

در سفر بعدی که همسرم به دیدار من آمد بسیار خشمگین و عصبانی شد و می‌خواست که هر چه زودتر از کارش استعفا کند که پیش من بماند. خواهرم به او قول داد که از مواظبت کند و از همسرم خواست که کارش را در صلیب سرخ رها نکند. والترود (Walltroud) تنها عضو خانواده ما بود که می‌توانست کار کند و درآمدی داشته باشد، اگر او کار نمی‌کرد همه ما دسته جمعی از گرسنگی می‌مردیم.

روش سوزوکی (قسمت بیست و هفتم)

کان (Kan) می‌تواند درجات مختلف داشته باشد یعنی بستگی دارد به اینکه آیا این کان (Kan) برایش از کودکی تلاش، کار و تمرین شده است یا نه برخی برای رسیدن به مقصود به پانصد بار تمرین و برخی دیگر به پنج هزار بار تمرین نیاز دارند. علاوه بر این حالا من حتی به شیوه خودم نقاشی می‌کنم و حتی در حدود شصت سال است که می‌نویسم. نقاشی کردن و نوشتن نه تنها مرا بسیار به وجد و شادی می‌آورد بلکه خیلی‌ ها را خوشحالی می‌کند و این کارهایی که من می‌کنم (نقاشی و نویسندگی) با اینکه خیلی قدرتمند نیستند اما برای من کمک بزرگی در جهت ارائه متد آموزش و پرورش استعدادهای درخشان هستند.

روش سوزوکی (قسمت بیست و ششم)

کشتی ما همچنان به پیش می‌رفت و جزایر را پشت سر می‌گذاشت تا اینکه به جزیره شوموشو (Shumushu) رسیدیم. جزیره مورد نظر ما هنگامی‌که همگی در ساحل کایکوکوتان (Kaykokutan) که شمالی ترین نقطه جزیره بود سیاحت می‌کردیم، نقطه‌ای عجیب و خارق العاده ای را که لکه‌ های فلز لاجورد رنگی (Moosflecken) را تشکیل می داد کشف کردیم که در یک بلندی شیب‌دار مانندی رشد کرده بود.

روش سوزوکی (قسمت بیست و پنجم)

بعد با آقای توکوگاوا (Tokugawa) آشنا شدم با نظریات عالی و فیلسوف مأبانه و شخصیت ممتاز و فوق العاده او. بیشتر از چهل سال است که من تحت تاثیر ایشان هستم و این بسیار سخت است که دقیقاً بتوانم تاثیر بزرگی را که در زندگی من داشته است به بیان در آورم.

روش سوزوکی (قسمت بیست و چهارم)

یکبار این پوزیسیون درست انجام شد اما در نوبت های بعدی درست انجام نشد و بالاخره هنگامی که آنرا درست انجام دادم، از صمیم قلب با کودک روشن دل احساس همدردی کردم. بعد از دو هفته تمرین چقدر باید این تمرین روزانه را تکرار می‌کرده است. اما تائیچی و مادر و پدرش با صبر و حوصله‌ی هر روزه و تکرارهایشان بالاخره به این شکوفایی زیبا و شامخ نائل آمدند. بعد از این تمرین‌های آرشه که در این هفته به ثمر نشسته بود، تمرین‌های اولیه ی، دست گرفتن که با این سختی توانسته بود آنها را انجام دهد. کار کم‌کم رو به سادگی می‌رفت. پس از آن می بایست تمرین ‌های اصلی بر روی ساز انجام بگیرد، تلاش‌های تائیچی در حال نتیجه دادن بود بطوریکه بعد از یکسال توانست در کنار کودکان دیگر قطعات را اجرا کند. وقتی که تمام شاگردان من یوکو آریماتسو (Yoko Arimatsu)، کوجی تویودا (Koji Toyada)، کنجی کوبایاشی (Kenji Kobayashi) و… در سالن “Hibiya” جمع بودند، تائیچی شش ساله آثاری از (Seitz) زیتس اجرا کرد.

روش سوزوکی (قسمت بیست و سوم)

با وجود تمرین‌های پیوسته و فشرده ی دائم او توانست از پنج تمرین، چهارتای آنها را به انجام برساند و در صورت بروز حتی یک اشتباه باید دوباره همه را از اول شروع می‌کرد و اتفاقاً همین تکرارهای مداوم بود که‌ توانست به او اطمینان و استحکام ببخشد. “در جواب سوال تو سرآرشه را می‌بینی درسته؟” همیشه جواب می‌داد “بله من می‌بینم.” این جواب چه معنی می‌داد؟ بعضی وقت‌ها واقعاً اشک در چشمان من جمع می شد وقتی که می‌دیدم از دهان کوچولوی تائیچی، کودکی که این جهان را نه می‌توانست ببیند و نه می‌شناخت، بطور ناخودآگاه چنین پاسخی برمی آید.

روش سوزوکی (قسمت بیست و دوم)

به محض دیدن این کودک بی گناهی که تمام زندگیش را باید با دست ها و انگشتانش لمس می کرد، چشمانم پر از اشک شدند. دوست نداشتم که همان موقع آری بگویم، چرا که می‌بایست به کشف متدی می‌رسیدم که یک کودک کاملا نابینا را بتواند راهنما باشد. به این خاطر از او خواهش کردم که یک هفته به من فرصت بدهد. گمان می کردم که اگر من توانایی و جرئت و اعتماد به نفس کافی برای آموزش به این کودک را داشته باشم، پس هر چه در توانم باشد را به کار خواهم گرفت.

روش سوزوکی (قسمت بیست و یکم)

می خواهم مطلبی را برای حفظ توانایی هایمان اضافه کنم. در یک کتابی خوانده ام که چگونه نینجو تسوها تمرین پرش می کنند؛ یک دانه کنف بردارید و آن را بکارید و هر روز از روی آن گیاه بپرید. یکی از قوانین این است که کنف سریع رشد می کند. اگر کسی آن را هر روز ببیند متوجه تغییر آن نمی شود، اما کنف هر ساعت بدون توقف رشد می کند و این تعجب آور است که کنف در مدت یک یا دو ماه چقدر بطرف بالا رشد می کند. بخصوص اگر انسان آن را برای مدتی طولانی ندیده باشد و بخواهد از روی آن بپرد خواهد دید که توانایی پرش را از دست داده است و پریدن از روی آن اصلا امکانپذیر نیست، اما اگر در مدت رشد کنف هوشمندانه تمرین پرش را انجام داده باشد می تواند با سبکبالی و کاملا طبیعی از روی آن بپرد.

روش سوزوکی (قسمت هفدهم)

من در بین سنین بیست تا سی سالگی غالبا به عنوان دانشجو در برلین بسر می بردم. وقتی که من به آلمان رسیدم به دنبال بهترین معلم ویولون بودم و کارل کلینگر را پیدا کردم. پروفسور به من قطعات بسیار سختی را داد که بر روی آنها کار کنم من هر روز پنج ساعت تمرین می کردم اما هر چه بیشتر کار میکردم مثل این بود که من عقب تر می رفتم! روزها و ماه ها به همین گونه سپری می شدند و من اصلا پیشرفتی نمی کردم تا اینکه بطور کلی قطع امید کردم. فکر می کردم که امیدی نیست من بی استعداد هستم. از کنسرتهای موسیقیدانهای بزرگ هم دیدن می کردم که مرا دلسردتر می کرد.

بیشتر بحث شده است