Posts by پوریا یوسفی کاخکی
بر آستان دروازۀ ابدیت (۲)
به تاریخ ۱۸۰۱. لودویگ وانِ آلمانی که حالا دیگر سر و گردنی به هم رسانده و هشت-نُه سالی میشود در وین -پایتخت امپراتوری مقدس روم، مرکز موسیقی عالم، شهرِ رویاپردازی با سِرِنادهای شباهنگاهیِ خنیاگران در تابستان و خیالبازی با کنسرتهای غولهای اتریشیِ موسیقی در زمستان- ساکن شده، در ابتدای سیسالگیست و تقدیر برایش خبر بدی دارد: آقای بتهوون، باید تعارف را کنار بگذاری و بدانی گوشهات، گوشهای نازنینت -آنها که باهاشان موسیقی شنیده، کنسرتهای چیرهدستانۀ پیانواَت را ترتیب داده و آثار ارکسترالت را رهبری کردهای- دارد دخلشان میآید! لعنت بر شیطان! راستیراستی دیگر نمیشنوند این گوشها! پس، نومیدانه مینویسد: «دوسال است که تقریبا از هر جمعی حذر کردهام. چطور ممکن است بتوانم بهشان بگویم ناشنوایم!؟ اگر حرفهای جز این داشتم، آسانتر بود اما در حرفۀ من، این معلولیت وحشتناک است». تاب نمیآورد. بدجوری دارد دمار از دماغش درمیآورد این زمانه و زندگی.
بر آستان دروازۀ ابدیت (۱)
در ابتدای کوارتر چهارمِ سرگیجۀ هیچکاک، اسکاتیِ رَکَبخوردۀ قصه، فسرده و حیران، تحت رواندرمانی قرار میگیرد. میج، رفیق دمساز و خوشقلب او، به عیادتش آمده و برای اسکاتیِ هاجوواج و خاموش، راجعبه شگردِ روانکاوی بیمارستان توضیح میدهد؛ اسکاتی باید موسیقی موتسارت گوش بدهد. میج، در ادامه شرح میدهد که اینجا برای هر نوع افسردگی، موسیقی مطلوب و مقتضی تدارک میبینند. موردِ اسکاتی مالیخولیا و ناامیدی شدیدیست که میج در گفتگوی خصوصیاش با دکترِ اسکاتی باور دارد موتسارت به بهبودش کمکی نخواهد کرد.
یوهان (شانی) اشتراوس: موسیقی کباب و شراب و شباب (۵)
اما شانی تنها اشتراوسی نیست که موسیقیاش در برنامۀ سال نو اجرا میشود؛ یوهان اشتراوسِ پدر، یوزف و همچنین ادوارد (برادران شانی) دیگر آهنگسازانی هستند –اگرچه امروز نه به شهرت شانی- که موسیقیشان در سالن طلاییرنگ و متعیّن و مشهور فیلارمونیک وین پژواک مییابد.
یوهان (شانی) اشتراوس: موسیقی کباب و شراب و شباب (۴)
مقایسۀ قطعۀ «تندر و صاعقۀ» اشتراوس با پویۀ چهارم سمفونی شش بتهوون (تنها سمفونی برنامهای او و یکی از شاهکارهای استاد بزرگ) میتواند دربردارندۀ نکات شیرین و البته آموزندهای در مدخل بحث سبکشناسی –و به تبع آن، روحیۀ- آهنگسازان باشد؛ آسمانغُرُنبه و آذرخش با گذر از فیلتر نگاه و سبک آهنگسازی مثل بتهوون (که درست از همین منظر و در این نقطه است که او را میتوان طلیعهدار رمانتیسیسم در موسیقی دانست) به یکی از طوفانیترین و پرخاشگرانهترین آثار هنرمندی تبدیل میشود که کارنامهاش گاها با همچه عباراتی (طوفانی، سدید، قهرمانانه و کاتارتیک) وصف میشود، تا بدینوسیله نه فقط یک قطعۀ موسیقی برنامهای، که بیانگر عمیقترین درونیات بشر شوریدهای شود که در فینالۀ سمفونی، به تبعیت از الگویی بتهوونی، به آسمان آفتابی و به فلاح میرسد؛ کاتارسیسِ بتهوونی: الگوی فیلسوفانۀ عبور از تاریکی برای رسیدن به نور.
یوهان (شانی) اشتراوس: موسیقی کباب و شراب و شباب (۳)
اما فیباب حرکت اشتراوس از نوشتن فقط موسیقی رقص (والس و پولکا و گالوپ و غیره) به سمت تصنیف اُپِرِت (اصطلاحی که به اُپراهایی با مضامین غالبا عوامپسند و آکنده از موسیقی و آواز و طنز اطلاق میشود)، نقل است از ادوارد هانسلیک مشهور، آن منتقدِ متنفّذِ بالادارِ موسیقی برامس و شومان و شُرَکا، دربارۀ شانی اشتراوس که: «اشتراوس آهنگساز، با اُپِرِتها در برابر ما ظاهر میشود، سرحال و جوان… در این نقطه است که ما اشتراوس را از پدرش خیلی جلوتر میبینیم. درحال صعود به والاترین محدودههای هنر، اشتراوس ما، به عنوان تنها استاد سازندۀ والس که بعد از چندین سال فعالیت مدام، از رهبری موسیقی جشنها به موزیک درام رو آورده است، تاریخ موسیقی را علامتگذاری میکند، آنهم با چه موفقیتی».
یوهان (شانی) اشتراوس: موسیقی کباب و شراب و شباب (۲)
اگرچه، به اعتبار گفتۀ بیوگرافرهای یوهان اشتراوس، محبوبیت و ارزش آثار او به آن اندازه بود که میتوانستند فارغ از سالنهای جشن، به منزلۀ آثاری قابل رقابت با کارهای جدی و کنسرتیِ آهنگسازانی مثل بتهوون و شومان و مندلسون و برلیوز و لیست و واگنر، شنوندگان را در فولکسگارتن یا پراتر محظوظ و متلذّذ کنند. در باب محبوبیت والس میتوان استناد کرد به دستمزدهایی که بهطور معمول برای یک آهنگساز موسیقی عامهپسند در قرن نوزدهم مقرر میشده: ۳۰ فلورن برای مارش، ۹۰ فلورن برای پولکا، ۱۲۰ فلورن برای کوادریل و ۲۵۰ فلورن برای والس.
یوهان (شانی) اشتراوس: موسیقی کباب و شراب و شباب (۱)
اولین مواجۀ ظاهرا معنادارم با موسیقی یوهان اشتراوس پسر (که او را شانی میخواندهاند) مربوط میشود به دوران پاندمی کرونا. تابستان ۱۳۹۹ احتمالا؛ جایی، به جوف قطعۀ والس «نغمه/نداهای بهاری» (Voices of Spring، اپوس ۴۱۰) و پرترهای از چهرۀ کاریزماتیک و متمایز آهنگساز (که کی فکرش را میکند خالق مفرحترین و مطبوعترینِ آثار موسیقی قرن نوزدهم صاحب این سیمای ثاقب باشد، با آن موهای سیاه برّاقی که یکدست روی سر آبجارو و به عقب شانه شدهاند و آن شارِب چخماقی و سرسبیلهایی بهبالاواگشته و آن تودۀ متلاطم ریشِ گَشَن که صورت را -جز زیر چانه- در دو سمت گونهها پُر میکند و میشود وجهممیزۀ آن فیگور مطمئن، مهربان یا شیطنتآمیز)، نوشته بودم: «شما هم اگر در این رکود و خستگی، گرماگرم تابستان و عرقریزان روح، چیزی نمانده زِه بزنید […] خیال میکنم راهی نداشته باشید جُز همینکه رقص و والسهای “پادشاه والس”، عالیجناب “یوهان اشتراوس”، را بشنوید و مثل همین “نغمههای بهاری” که خواهید شنید، توی زلّ تابستان، ناگهان جوانه بزنید».
حرمان حالا دیگر حتمیست: درباره کنسرتوی ویولنسل روبرت شومان
روبرت شومان. کمتر آهنگسازیست که به اندازه او در تیرهروزیها انیس و آشنایم بوده باشد. این همجانی، این دلبهدلآغشتگی از کجا آمده و چهطورها کار میکند نمیدانم. نوشته بودم: «روبرت شومان طلسم زندگی من است»… من اما میدانم اینها نه ضرورتا از پس مرور همه آثارش است که نصیب و نثارت میشود (چه، آنچیزی که من هم موسیقیِ «شومانی» میخوانم غالبا معطوف است به بعد از ۱۸۴۰ و نیمه دوم کارنامهاش که مشتمل است بر آثار پیانویی و آوازی و نیز ارکسترال و سمفونیک و کنسرتی؛ و کمتر نیمه اول و سالهای ۲۰ تا ۳۰ سالگیِ آهنگساز که تنها و فقط منظومههایی رمانتیک در ژانر سولوی پیانو ساخت) بلکه، ظاهرا، احتمالا، علیالقاعده، از پس تجربه پیوندی حسّی –که سالها و قرنها را میتواند درنوردید– سزاوار این فسونی میشوی.
یوهانس برامس: هنرمند سازشناپذیر
۷ام مِی، سالزاد یوهانس کبیر است. او حالا ۱۹۲ ساله است… صرفنظر از قطعه پیانوییِ رپسودی شماره دو یوهانس برامس، که برای من به سلفپرتره او میماند که جدّیت او و احساس و منطقش را توأمان نماینده است، پیکره عظیم کارنامه آثار غولآسای ارکسترال او، نخستین چیزیست که تا امروز نگاهم را خیره داشته است. قطعههای نیرومندی که آشکارا -فارغ از نبوغ- حاکیِ کوشش، سختگیری، تعب و تلاش او برای نویسشِ این آثار هستند.
۲۶۹ سال و هنوز زنده: به بهانه تولد موتسارت
تردیدی نیست که از وجوه ممیّزه غول بیهمتای عالم موسیقی، لودویک وان بتهوون، آنچه پرسونای پرمهابت او را در نظرم عزیز و برتر میکند، روحیهی نارام انقلابی و تاثیرات بنیانکن او در تاریخ هنر است و موسیقی. چونانکه، تعابیری ساخته با خود دارم مثل: «همهچیز با بتهوون از نو شروع میشود» یا «بعد از ضربتهای کاری دو آکورد نفسگیرِ نخستِ سرآغازِ سمفونی سه، مطلقا هیچچیز مثل سابق نشد». و اینکه هرجا حدیث موسیقیست، خواسته-ناخواسته نام و جاه بتهوون سر بر میکند، خود نشانهایست. بتهوون عالِم و عامِل پیونددهِ اندیشههای عصر روشنگری و آرمانهای کلاسیسیم با جهان نوین عصر رمانتیسیسم و قرن ۱۹اُم است؛ با این همه، پربیراه هم نیست اگر بگویم ردّ نخستین بارقههای پیشگویانه ایدههای رمانتیکِ قرن نوزدهمی را میتوان در برخی آثار موتسارت گرفت. همو که راجعبه بتهوون نوجوان میگوید: «نام این جوان را دنبال کنید! سری میان سرها درخواهد آورد»، موتسارتی که نه فقط در چشمِ والاجاهْ بتهوون یکّه و ارجمند بود، بلکه از قول آهنگسازان رمانتیکی چون برامس و چایکوفسکی بزرگترین مرجع و بهترینِ تمام تاریخ تلقی میشود (نیز آوردهاند که آخرین چیزی که مالر در بستر مرگ به زبان آورده، دوبار فریاد نام موتسارت بوده است!). هوش و گوش به کنسرتوی شماره ۲۰ موتسارت هم به همین لحاظ، تجربهای نمونهای و اقناعکننده است و پیآمدی مبیّن دارد. احتمالا یکی از اولین نمونههای پیشابتهوونیِ الگوی فیلسوفانه عبور از تاریکی برای رسیدن به نور.

