Posts by سعید یعقوبیان
گفتگو با علی صمدپور (۱)
از دهه ۵۰ تا اوایل دهه ۷۰ نسلی از موسیقیدانان در حوزهی موسیقی ایرانی ظهور کردند که بطور مشخص در مرکز حفظ و اشاعهی موسیقی ریشه داشتند و بعد از انقلاب نیز با حذفشدن رقبا عرصه برای آن نسل خالی شد. انتظار میرفت در دهههای بعد شاگردان آنها نسل دیگری باشند که تولید موسیقی در آن نوع را در دست بگیرند اما این اتفاق رخ نداد و جالب اینکه در نسل بعدی یعنی شاگردان شاگردانشان بود که این امر به هر شکل محقق شد.
کشته از بس که فزون است کفن نتوان کرد (۳)
ترکیبات و افعال نامناسب در خصوص جنبههای مختلف موسیقایی. اگرچه نام شخصی به عنوان مصحح متن (سعید موغانلی) در شناسنامۀ کتاب آمده است و در مقدمۀ مترجم نیز از احمد پوری تشکر شده «که با توصیههایی به روانی متن این اثر یاری رساندند» ولی ویرایش متن به شدت لازم و ضروری بوده است. برای نمونه در متن کتاب این نمونهها را میخوانیم: «پس از مدتی زدن تار را آغاز کرد. او کمانچه را رها کرد و به زدن تار آغاز نمود.» (ص ۸۳، ۸۴)، «با حافظهای کمنظیر مثالی جاندار است.» (ص ۱۶۲)، «کدر و اندوه افاده شده در صدای خوانندگان» (ص ۲۲۸)، «از تار قربان پریموف سهولت، بداهت، سربستی، غنا، تکنیک و لیریزم عمیق و نجیبانه به گوش میرسید.» (ص ۳۲۲)، «خمیرۀ این آدم با موسیقیور آمده بود.» (ص ۳۴۹)، «او در پی نوآوری و ارتقاء به بالاترین قلههای موسیقی علمی میزیست» (ص ۵۰۱).
گاهی لازم میشود نه های دردناکی بگوییم (۴)
شما یک قطعهی ۵۰ دقیقهای را در ۴۰ سال پیش نمیتوانستید منتشر کنید. باید فکری میکردید که تبدیل به یک قطعهی ۲۲ یا ۲۴ دقیقهای شود. دلم میخواست این کارها از کشوهای ذهنی آدمها بیرون بیاید. بعضی از کارها ضبط هم شده بودند. این یک جنبه از آن دوستیهاست. و گاه پیش میآید که اثر کاملی را از یک دوست نپذیرم. پیتر سلیمانیپور آلبومی ارائه داد که از او عذرخواهی کردم و بعد از آن هم ماکت آلبومی را آورد که باز هم گفتم ببخشید! عین همین اتفاق با محمدرضا علیقلی افتاد که یک ببخشید به همراه داشت و او مدتی هم از دست من دلخور شد ولی بعد دوباره حل شد درحالی که پیتر حتی دلخور هم نشد. «در دنیای تو ساعت چند است» هم نزدیکترین نمونهاش است.
کشته از بس که فزون است کفن نتوان کرد (۲)
جا انداختن برخی جملات کتاب اصلی و گاه تحریف مطالب کتاب، بدلایل نامعلوم و احتمالاً بر حسب سلیقه یا بیاطلاعی. در فصلنامۀ موسیقی ماهور ترجمه و تلخیصی از یکی از فصول کتاب مورد بحث یعنی فصل مربوط به صادقجان؛ نوازنده و متحولکنندهی تار آذربایجانی منتشر شده است. (صادقجان اسداُغلی، ترجمه و تلخیص فرهود صفرزاده، ماهور، ش ۶۸، تابستان ۱۳۹۴، صص ۹۸-۱۰۱) این مقاله با وجود اینکه تلخیصی از یک فصل همان کتاب بوده، حاوی مطالبی است که در کتاب ترجمهشده وجود ندارد.
کشته از بس که فزون است کفن نتوان کرد (۱)
نشر «دنیای نو» که تا کنون در حوزهی موسیقی نیز کتابهایی را منتشر کرده است، دیماه امسال کتاب دیگری راروانهی بازار کرد. کتابی که میتوان آن را مهمترین کتاب دربارۀ موسیقیدانان آذربایجان دانست. کتابی با عنوان اصلی «آذربایجان خالق موسیقیچیلری» (موسیقیدانان خلق آذربایجان) کهچند بار به زبان ترکی و خط کریلمنتشر شده و بنا به تصمیم ناشر یا مترجم، عنوان آن تغییر یافته و با نام «تاریخ موسیقی آذربایجان»! چاپ شدهاست.
گاهی لازم میشود نه های دردناکی بگوییم (۳)
ماکت آلبوم «چنگ و سرود» سهیل نفیسی، با آنچه از این آلبوم دیدهاید زمین تا آسمان فرق میکند. سهیل میخواست تنظیمهایی روی قطعات انجام دهد و نظر من این بود که برجستگی کار سهیل کماکان به بیان شعر است. سهیل یک نقال شعر سفید خوب است و اگر قرار باشد نقالی و خنیاگریاش را در سازبندی زیاد داشته باشد، بازی بهم میخورد و میشود موسیقی پاپ معمولی. تعریف پاپ برای من موسیقیای است که تاریخ مصرف دارد. یک اثر پاپ، امروز خیلی هیجانانگیز است و آن را میخریم ولی شاید دو سال دیگر آن موسیقی را دیگر گوش نکنیم.
گاهی لازم میشود نه های دردناکی بگوییم (۲)
یکسری کارها پلهای برای کارهای بعدی میشوند. شاید خود آن کار آنقدر اهمیت نداشته باشد. نمونهی خیلی دورتر آن آلبوم «آئینها»ست. آلبومی که هیچ چیز خارقالعادهای در این اثر نمیشنوید اما آن کار برای بهانهی دیگری بود که در آلبوم نمیتوانم بنویسم. میخواستم از یک مسیری به آقای گاسپاریان وصل شوم. آن کار مرا به ایدهای «به تماشا…» رساند. درواقع جرقهی ارتباط من با آقای گاسپاریان آن آلبوم بود. اینها درواقع یکسری استراتژی است که در مقطعی تصمیم میگیرید حتی اگر آن کار قربانی شود انجام دهید ولی از نظر من آن کار به من کمک کرد که بتوانم آلبومی را که کاندید گرمی هم شد تهیه کنم. یا در پروژهی «گاه و بیگاه» ایدههای بکری وجود داشت ولی خودِ اثر لزوماً اثر قابل دفاعی نیست اما از درون آن چیز دیگری درآمد. آدمها این طرف و آن طرف چیزی میکارند و امیدوارند که اتفاقی بیافتد. گاه نتیجه میدهد و گاه نه.
گاهی لازم میشود نه های دردناکی بگوییم (۱)
اینکه امروز آن نخ تسبیح را نمیبینیم من چنین تصوری ندارم! ولی چیزی که برای من مهم است و فکر میکنم واقعیت هم دارد این است که هرمس طی این سالها به همراه شنوندههایش تربیت شده و رشد کردهاست. کمااینکه الان شاید خیلی از کارهایی که ۱۰ سال پیش منتشر میکردم را منتشر نکنم و از این بابت خوشحالم و فکر میکنم این سیر درحال طی شدن است. خوب یا بد اما به هر حال هرمس سکون ندارد.
گفتگو با هوشنگ ظریف (۳)
من در دورهی هنرستان، در کنار تار، دو سال هم پیش استاد حسین تهرانی تنبک یادگرفتم. بعد زمان آقای دهلوی ایشان گفتند تنبک متد ندارد برو و آقای تهرانی را بیاور و درسهای ایشان را ثبت کن تا متدی تهیه کنیم. هفتهای یک روز آقای تهرانی را که منزلشان هفتحوض بود میرفتم و با ماشین برشان میداشتم میبردم هنرستان. ایشان از اول شروع کردند و با دید آموزشی، درسها را زدند و من نوت کردم. آن سالها دستم روی تنبک هم خیلی روان بود. حتی دوستان و فامیل دور هم که جمع میشدند خیلی وقتها جای تار به من میگفتند تنبک بزنم. تنبک را هم مثل چپ دستها میزنم. چون پا و دست چپم قویتر هستند و از اول آنطور عادت کرده بودم. خیلی از گلهایی که در جام جهانی زدهام هم با پای چپم زدهام (خنده).
گفتگو با هوشنگ ظریف (۲)
ظاهراً حدود یک سالی ارکستر تعطیل شد. بله به دلایلی تعطیل شد. بچهها هم یکسریشان رفتند شهرستان. چند ماهی که گذشت آقای پایور به من زنگ زدند که بیا منزل بنشینیم و ساز بزنیم و کار کنیم. رفتم و تمریناتی را شروع کردیم. بعد به ایشان گفتم این قطعات به هر حال تنبک هم لازم […]

