پژوهش ها نشان داده اند که موزیسین های ارکستر کمترین میزان رضایت شغلی را نسبت به دیگر کارمندان تجربه می کنند: آن ها ورودی و کنترل کمی دارند. بنابراین، موزیسن ها از فرصت هایی برای شنیده شدن کارشان استقبال می کنند. در این مورد هم من در انتخاب هنرمند میهمان و برنامه ریزی موزیسین ها را درگیر می کنم هرچند تصمیم نهایی به عهده خودم است اما شدیدا معتقدم که ایده های خلاق به نفع همگی از جمله سازمان، موزیسین ها، مخاطب و خود من است.
تغییر امری ضروری است. قطعا زنان باید از تغییر حمایت کنند. کشورهایی که در آن ها ایدئولوژی های فمینیستی رواج دارد در زمینه برابری برای زنان بیشترین پیشرفت را داشته اند. به طور ایده آل مردان و زنان تغییر می کنند و از یکدیگر می آموزند و بدین وسیله رویکردهای یکدیگر را به کار می گیرند. گام درست در جهت درست این است که رویکردهایی غیر از رقابت و قاطعیت خشک افزایش و مشروعیت یابد. قطعا کل دنیا از این تغییر بهره خواهد برد.
تجربه خود من
اکنون داستان خودم را بازگو می کنم. در فرهنگ چین در زمان های گذشته پسرها مهم تر از دخترها بودند. حداقل به این دلیل که پدران و مادران با ازدواج دخترانشان، آن ها را از دست می دادند و دختران انحصارا به عضوی از خانواده شوهر تبدیل می شدند. بنابراین رایج بود که توجه زیادی به دختران نمی کردند اما بر فرمان برداری و اطاعت پذیری آن ها اصرار می ورزیدند و تحصیل آن ها نیز نادیده گرفته می شد. البته من بسیار خوش شانس بودم که در ایالات متحده بزرگ شدم و پدر و مادرم نیز می خواستند که من در آینده کار کنم. البته به این سادگی ها هم نبود.
وقتی پدرم تحصیلات عالی اش را در ایالات متحده به پایان رساند باید به چین باز می گشت که اگر این کار را کرده بود من الآن زندگی کاملا متفاوتی داشتم. بنابراین زیاد هم دور از انتظار نیست که در این کشور، من دقیقا به خلاف آنچه از دختران انتظار می رود پرداخته ام.
این حقیقت نیز وجود داشت که خانواده من به عنوان تنها خانواده چینی در شهر جنوبی اوهایو همیشه از دیگران متفاوت بودیم. از دبستان تا کالج من تنها دانش آموز غیر سفید پوست کلاس بودم. من همیشه با همکلاسی هایم فرق داشتم.
صرفنظر از همه تلاش هایم نمی توانستم مثل آن ها باشم – که هدف معمولی دختر های جوان است؛ یعنی مشابه دیگران بودن به معنای دوست داشته شدن است. این تفاوت با ایجاد استقلالی که شاید اولین قدم در راه رهبری بود زندگی من را شکل داد. این روش زندگی، روش اکثریت دختران چینی و حتی دختران بسیاری از فرهنگ های دیگر نیست. به جای اینکه شخصی منفعل، ساکت و فرمانبردار باشم به یک نوازنده و رهبر تبدیل شدم که در مرکز توجه هاست. بنابراین پس زمینه زندگیم هم بی تأثیر نبوده است.
هر دو الگوهای من یعنی آیوا دی هیت (Iva Dee Hiatt) و لورنا کوک دوارن (Lorna Cooke De Varon) شدیدا نگران این مسئله بودند. مارگارت هیلیس (Margaret Hillis) رهبر کر بسیار محترمی که در جشنواره موسیقی اسپن (Aspen Music Festival) با او همکاری داشتم نیز با همین وضعیت مواجه شد.
۱ نظر