پس از آن خلاصهای از یک مقالهی دیگر که در کتاب «ویکتوریا الکساندر» آمده، خوانده شد. پیش از خواندن بخشهایی از این خلاصه اشاره شد که آن مقاله یک نقد موسیقایی به معنای مرسوم نیست بلکه یک مطالعهی موردیِ جامعهشناختی است با این حال مطالعهی آن ازجهت روندها و رویکردها و نتایج به دست آمده برای کارگاه مفید است:
«امی بایندر» در مقالهای با عنوان
«برساخت ریتوریک نژادی: گزینشهای رسانهها از آسیب در موسیقی هوی متال و رپ» (۱۹۹۳) با مطالعهی پیایندها و مجموعه مقالات مختلف که مقالات تفسیری در مورد این موسیقیها چاپ میکردند، نه چارچوب تشخیص داد: چارجوب تباهی، حفاظتی، خطر برای جامعه، بیضرری، شکاف نسلی، تهدید اقتدار، آزادی بیان، هنر/پیام مهم، و رد سانسور.
وی در بررسیاش به این نتیجه رسید که «هر دو ژانر به عنوان «مضر» تلقی شده بودند، ولی به صورتهای مختلفی چارچوببندی شده بودند. موسیقی هوی متال در چارچوبهای تباهی و حفاظتی مورد بررسی قرار گرفته بود. از طرف دیگر موسیقی رپ در چارچوب خطر برای جامعه مورد اشاره واقع شده بود.» (الکساندر ۱۳۸۷: ۳۷۵)
«نویسندگان به جای هشدار دادن به افکار عمومی آمریکا که نسلی از فرزندان جوان سیاه به واسطۀ گوش دادن به پیامهای موسیقایی در معرض خطر قرار گرفتهاند، استدلال میکردند که مردم آمریکا به طور کلی از ناحیهی شنوندگان موسیقی رپ، آسیب خواهند دید. روشن است که بهروزی شنوندگان دیگر در مرکز توجه نبود.» (۳۷۷)
رازی را که این مطالعهی جامعهشناختی در ژرفترین لایههای تفسیر و نقد موسیقی (نوعی نژادپرستی پنهانشده)
آشکار میسازد، بسیار شایان توجه است.
و سرانجام بهعنوان یک نمونه نقد موسیقی جامعهشناسیک، بخشهایی از مقالهی مشهور «دربارهی موسیقی عامهپسند» نوشتهی تئودور آدورنو با ترجمهی «سیدعلیرضا سید احمدیان» از فصلنامهی ماهور شماره ۱۷، خوانده شد:
«هر گونه داوریِ صریح پیرامون نسبت موجود میان موسیقی جدی و موسیقی عامهپسند را میتوان تنها با بیتوجهی جدی به سرشت بنیادینِ موسیقیِ عامهپسند به انجام رساند که عبارت است از «استانداردسازی». کل ساختار موسیقی عامهپسند، حتا هنگامی که تلاش میکند از چنگ استانداردسازی بگریزد، [ساختاری] استاندارد شده است. استانداردسازی از عمومیترین جنبههای این موسیقی تا خصوصیترینِ آنها را مسخر ساخته است. بهترین نمونهی شناخته شده، قاعدهای در موسیقی عامهپسند است که بنابرآن بخش کُر (Chorus) یا برگردان باید از سی و دو میزان ترکیب شود و گسترهیِ صوتی آن به یک اکتاو و یک نت اضافی محدود باشد. گونههای مختلف موسیقی روز هم استاندارد شده هستند: نه تنها گونههای موسیقیِ رقص – که میتوان انعطافناپذیری در الگوپذیری را در ساختِ آنها مشاهده کرد – بلکه حتا در «حالات» یا «انواع» مختلف موسیقی عامهپسند، مانند آوازهای دوری از مادر، آوازهای دوری از خانه و کاشانه، آوازهای موسوم به بیمعنی (nonsense) یا در اصلاح «آوازهای ابداعی»، آوازهای مهدکودکی کاذب، آوازهای مربوط به از دست دادن یا جدایی از یک دختر همه و همه به لحاظ فرم و محتوا استاندارد شده هستند. از همه مهمتر، بنیادهای هارمونیکِ هر آوازِ روز -بهویژه آغاز و پایان هر بخشِ آن- میباید عینا منطبق بر شِما یا سرمشقِ ضربِ استاندارد باشد.» (۸۴)
«در موسیقی عامهپسند، آهنگ به جای شنونده میشنود. اینگونه است که که موسیقی عامهپسند شنونده را از خودانگیختگی و صرافت تهی میکند و به واکنشهای شرطی وامیدارد. تنها این نیست که هیچ تلاشی از سوی شنونده برای پیگیریِ جریان یا روندِ عینیِ موسیقی صورت نمیگیرد؛ بلکه به شنونده مدلها یا الگوهایی داده میشود که به یاریِ آن هر چه عینی است امکان شناخته شدن داشته باشد. ترویج و اشاعهی شِمای یادشده روش شنود را به شنونده دیکته و همهنگام هرگونه تلاش برای شنود را غیر ضروری میسازد.» (۸۹)
«این «انجماد» استانداردها به لحاظ اجتماعی سرانجام بر خودِ کارگزاران نیز وارد میآید. موسیقی عامهپسند میباید دو نیاز را به طور همزمان برآورده سازد. یکی ایجاد تکانه و تحریکی است که توجه شنونده را برمیانگیزد. دیگری مربوط به مادهی خام آن است که نمونههای موسیقیِ عامهپسند را در مقولهای میگنجاند که برای شنوندگانِ نافرهیخته، به عنوان موسیقی «طبیعی» جلوه میکند […]» (۹۱)
آنچه حتای از ورای متن این گزیدهی کوتاه نیز پیداست تلاش برای ترکیب کردن یک آگاهی موسیقیشناختی با مطالعهی جامعهشناختی نظری است، کاری که آدورنو در مقالهاش به خوبی موفق به انجام آن میشود.
برخی منابع
هینیک، ناتالی (۱۳۸۴). جامعهشناسی هنر، ترجمهی عبدالحسین نیک گهر، تهران: نشر آگه.
ولف، جنت (۱۳۸۷). “جامعهشناسی در برابر زیباشناسی“، در مبانی جامعهشنای هنر، ترجمهی علی رامین، تهران: نشر نی.
۱ نظر