– در مورد نخست، موسیقیدان کارگر (اگر چه احتمالاً یقه سفید) محسوب شده و همان از خود بیگانگی که برای کارگران تحت سلطهی سرمایهداری روی میدهد برای آنان نیز متصور است. مناسبات تولیدی موسیقی میتواند در پرتو چنین سازوکارهایی توصیف، یا تحلیل شود. در این هنگام «قاسم آفرین» پرسید این چه ارتباطی با مسالهی از خودبیگانگی روانشناختی دارد؟ مدرس پاسخ داد به نظر نمیرسد از دیدگاه مارکسیستها این دو ارتباطی داشته باشند. «سعید یعقوبیان» هم اشاره کرد که علاوه بر مارکسیستها لیبرالها هم مفهوم از خودبیگانگی (البته به معنایی دیگر) را در کارهای نظری خود لحاظ میکنند و به نظر میرسد همه به نوعی با از خودبیگانگی دست به گریباناند.
– صنعت فرهنگ که از مفاهیم ساختهی چپگرایان فرانکفورتی است بیش از آن مورد بررسی قرار گرفته که نیاز به تعریف مجدد در این کارگاه داشته باشد. به صورت مختصر صنایع برنامهریزی کننده و شکل دهندهی سلیقهی عمومی و استاندارد کننده توضیح داده شد.
در این هنگام سجاد پورقناد گفت اگر چنین برنامهریزیهایی وجود دارد و بخشی از نقد سیاسی نیز به آنها میپردازد، در آن صورت این موضوع اشاره به همان خلط مبحثی دارد که قبلاً بیان کرده بود. از این دیدگاه در مقایسه با یک نقد بیطرفانه نقدهای سیاسی همیشه اغراضی دارند که پنهان میکنند و این با همان معنای عامیانهی کلمهی سیاست پیوند دارد. مدرس پاسخ داد؛ بخش دوم این موضوع را پیشتر پاسخ دادم و فکر نمیکنم در میان فارسیزبانان حاضر کسی باشد که این معنی را از هم تفکیک نکند (و احتمالاً اغلب دیگران نیز) اما دربارهی بخش اول میتوان گفت که نقد مارکسیستی چنین بیطرفیای را نمیپذیرد. در نظر نقدگران مارکسیست موضع گرفتن (به معنای سیاسی) در نقد بسیار پسندیده بلکه ضروری است. از نظر آنان اگر هم کسی به دنبال بیطرفی باشد (مانند جریانات محافظهکار زیباشناسی آنگلوساکسون) با سکوت برآمده از آن کنش به حمایت از سلطه میپردازد.
– اما کالایی شدن؛ فرآیند تبدیل هر چیز به کالای تولید انبوه و قابل مبادله است. این امر در مورد آثار هنری نیز میتواند اتفاق بیفتد چنانکه در مورد موسیقی (بهویژه آنجا که پای تولیدات صنعت سرگرمی به میان کشیده میشود) روی داده است.
با در نظر داشتن این مجموعه رویکردها، گرایشها و مسایل مورد بررسی، چند دشواری آوردن نقد مارکسیستی به دنیای موسیقی آشکار میشود. نخست اینکه؛ یافتن پیوندهای میان روبنا و زیربنا و نحوهی نمود یافتن آنها در سطح اثر هنری در بعضی گونههای موسیقی بسیار دشوار است. این البته موجب آن نیست که نقد مارکسیستی به چنین آثاری نزدیک نشود. ممکن است این گونههای موسیقی را به دلیل همین دشواری یا تیرگی در برقراری ارتباط با زیربنا به کلی رد کند (اتفاقی که در بسیاری از نقدهای پیش پا افتاده عملاً رخ میدهد).
دوم؛ حتی اگر بخواهیم جای موضوع اثر را با خود اثر در نقدگری عوض کنیم این در موسیقی به سادگی امکانپذیر نیست زیرا باز هم در مورد بعضی موسیقیها «موضوعِ اثر» چیزی فراتر از خودش نیست (این مساله و مسایل مشابه در جلسهی پنجم بررسی شد).
سوم؛ چون دو مورد اول دشوار و در بعضی شرایط نشدنی هستند نقد مارکسیستی موسیقی ممکن است بر نقش روابط تولید یا نقش خود فرآورده در اندرکنشهای سیاسی تمرکز کند و دیگر جز بیانیههایی در جستوجوی کارآیی چیزی از آن باقی نماند.
۱ نظر