نقد را باید کاوش برای رد یابی آنچه هست تعریف کرد، این جریان تبدیل تجربه به عقل و نظرات است. پدیدارها اما در دو ساحت برای ما آشکار میشوند. اینان همان دو ساحت عقلی و اخلاقی یا بهتر بگوییم، علمی و هنری اند. موضوع عقل در میدانی میان درستی و نادرستی تحلیل میشود. از این منظر نقد را باید کاوش منطق های مندرج در پدیدار دانست. ما این کار را از طریق اجزا و اطلاعات و ناشی از پدیدار و تحول آنها به منطق هایی ویژه انجام میدهیم، اینکار در نسبتی میان تجربیات تا خواسته ها صورت میگیرد.
نقد هنری و اخلاقی اما متفاوت است؛ اخلاق در میدانی میان خوبی تا بدی و زیبایی تا زشتی ظاهر می گردد. اینکه پدیدار چگونه و در چنین ساحتی ارزیابی می شود، بستگی به میدانی دارد که در درون ما میان تجربیات تا آرزوهایمان پدید می آید.
با این حال باید توجه داشته باشیم که درک زیبایی را فرا نمیگیریم، بلکه زیبایی از درون ما در حال جوشش است. این جوشش بدلیل حضور آرزوهای هستی شناسانه پدید می آید.
بیهوده نیست که مفاهیم اخلاقی در درون ساحتی مطلق قرار میگیرند. اینکه مثلا دزدی بد است، قدر مطلقی درونی دارد، اما در جهان برون این مقوله نسبی است و تابع شرایط است. بدون درک تمایز مطلق بودن درونی اخلاق با نسبی بودن بیرونی آن نمیتوان در قلمرو آزادی بحرکت درآمد.
برای نقد زیبایی شناسانه همیشه از همین میدان هستی کار آغاز میشود؛ چیزی درونی که در نفس تمامی آنچه که از جهان برونی می آید را محک میزند. در جهان خارج نه چیزی زیباست و نه زشت، این ماییم که در نسبت میان خود با پدیدارها آنها را محک میزنیم.
یک اثر هنری مثلا موسیقی از باخ یا بتهوون، در هنگام شنیدن موجب فعال شدن همین درک از زیبایی میشود و همین درک مجدد است که اثری لذت بخش دارد. مهمترین آن حس رهائی است. حس رهائی یعنی گذار از جبرها و موجبیت هاست.
این گذار برای لحظه ای آدمی را از تمامی بندها، می گسلد و بسوی باغی بهشتی در می گشاید. هرچه آدمی از این جهان رهایی بخش تهی باشد از توان زایش و درک محروم میشود. چه خود این حس و چه تقابل این نیروی رها کننده با جهان پر از جبر بیرون که موجب بروز احساس غبنی از گذشته ای شادان میشود هر دو در خلق و درک اثر موثر اند.
تنها نکته مهم آنست که آدمی ناچار است، این آرزوهای رهایی را که خود از جنس آینده اند تبدیل به رویدادهایی در گذشته کند، تا بتواند برایشان ساختی تراژیک تدارک کند. تمایز میان فرهنگ آب با خاک در همین نکته است؛ در فرهنگ خاک موجودیت این آرزو، خود را مدام در همان آینده نگاه می دارد، چراکه میتواند بصورت اثر در جهان بیرون متجلی شود. اما در فرهنگ آب بویژه در خاورمیانه، آدمی تبدیل به مرغی لاهوتی میشود که باید بار سنگین جدائی از آن جهان رهائی را بدوش بکشد.
بی مناسبت نیست که در غرب تنها یکبار و آنهم مسیح بوده است که این بار را برای تمامی ابناء بشر بدوش کشیده است. بدین ترتیب برای انسان ایرانی، اثر هنری آنگاه جذاب میشود که آشکار ساز همین جدائی باشد. بهمین دلیل است که میگوییم، انسان ایرانی آنگاه که پدیدار بصورت امر تراژیک درآید صاحب قدرت توجه میشود! بر همین اساس ویژگی هنر در این دیار دارای همان سه مقوله بنیادین فرهنگی اش میشود که عبارتند از “انتظار”، “حجاب” و “مصیبت یا تراژدی”.
یک نگاه به موسیقی ایرانی نشان میدهد که هر گوشه ای پرده ایست حجاب آفرین که شنونده را به هزارتوئی از این پرده ها میکشاند تا خود را در خود فرو برد. این فروبردگی ایجاد شاد خواری نمیکند، بنابراین باید وارد قلمرو غم خواری شود. بی مناسبت نیست که این موسیقی در هنگام شاد خواری مبتذل می نماید، چراکه با چنین حسی قرابت ندارد؛ حسی تراژیک خود بخود صورت های مختلف انتظار را بصورت نوعی رجعت آشکار مینماید.
موضوع دیگر آنست که چگونه میتوان وارد دیگر مقولات در حوزه هنر موسیقی شد.
ba tashkor az ostad
jaleb bood tanx
kheili lezzat bordim az khoondane in maghale! vali khode shoma kodoom maktab ro tarjih midin? maktabe khak ya maktabe ab? be nazare man ba yekish nemishe be hich ja rasid. bayad beyne in do matkab dar raft o amad bood. ensan bayad az har 2 maktab baraye soluk bahre begire.
زیبا بود
مرسی خیلی جالب بود