نقد فمینیستی (و البته بعضی گرایشهای دیگر در نقد نیز) هراسی از آن ندارد که به جای جهانشمول دیدن معیارهای ارزیابی هنرهای زیبا و آثار مرجعی که مصداقهای ارزیابی و بسترهای عینی آن را شکل میدهند، آنها را آفریدهی گرایشهای «مرد سفیدپوست اروپایی» بداند و به جستوجوی علل حذف گرایش بخشهای بزرگی از جمعیت جهان (بهویژه غیبت زنان و زنانگی در تعیین آثار مرجع) در آن بپردازد.
اگر مطالعات زنان در نقد هنری را سرچشمهی نقد فمینیستی بدانیم، میتوان دید که همیشه در یک سطح و ژرفا نبوده است بلکه مراحلی از ژرفتر شدن را از سر گذارنده که نخست از آگاهی جامعهی نقد از نادیده انگاری زنان در حوزهی مورد بحث (در اینجا موسیقی) آغاز شده است.
نقدگر فمینیست بر این نکته آگاهی مییابد که زنان در موقعیتهای باارزشتر (مانند آهنگسازی و رهبری ارکستر) که اغلب مردانه پنداشته میشوند، حتی در صورت داشتن استعداد و توانایی برابر، کمتر از همکاران مردشان به چشم می آیند. بهعنوان مثالِ چنین وضعیتی «کلارا ویک شومان» نمونهای مشهور است که توجه به جنبههای آهنگسازانهی آثارش بسیار متاخر است در حالی که او از خیلی از آهنگسازان همعصر خود تواناتر بود.
«سجاد پورقناد» نیز ضمن تایید این نمونه و یادآوری اینکه در زمان خودش او را بیشتر بهعنوان نوازندهی پیانو میشناختند تا آهنگساز، نمونههای دیگری از تاریخ موسیقی کلاسیک غربی مثال آورد که وضعیتی مشابه داشتند از جمله «هفزیبا منوهین» (Hephzibah Menuhin) خواهر نقاش، شاعر و پیانیستِ «یهودی منوهین» که به ندرت کسی حتی نامش را شنیده است در حالی که به نظر او از برادرش نوازندهی تواناتری بوده است.
در مرحلهی دومِ چنین مطالعاتی از نقش پنهان جنیست در هنر، آگاهی به دست میآید. در این مرحله هنر و فرآوردههای آن که فارغ از گرایش جنسیتی (مردگرا یا زنگرا) تلقی شده، جهت خود را آشکار میکند. سرانجام در مرحلهی سوم مناسبات پنهان جنسیتی، که دیگر فقط در مورد مردان و زنان نبوده بلکه در مورد عناصر مردانه و زنانه است، هویدا میشود.
موسیقیشناسی فمینیستی و پیرو آن نقد موسیقی فمینیستی نیز این وضعیت را از سر گذرانده است. برای آنکه هر یک از مراحل به خوبی در کلاس نمایان شود بخشهایی از پایاننامهی «الیزابت کید» با عنوان «نقد فمینیستی موسیقی؛ سرچشمهها و جهتها» بازخوانی شد که در آن مولف روند این گونه مطالعات را از دههی ۱۹۶۰ تا ۱۹۹۰ بررسی و بر اساس مسایلی که مورد توجه قرار دادهاند، دستهبندی کرده است.
یافتههای او نشان میدهد که روند سه مرحلهای یاد شده در طی سه دهه در جامعهی دانشگاهی- روشنفکری آمریکا طی شده و از مطالعاتی با تمرکز بر زنانِ موسیقیدان به سوی مطالعهی موسیقیشناسانهی عناصر جنسیتی و از آنجا به مطالعهی میانرشتهای مناسبات قدرت جنسیتی گرویده است. همچنین میتوان دید که در همین مدت از مقالات و مطالعات توصیفی تاریخی دربارهی زندگی و آثار زنان موسیقیدان به کتابها و مطالعات تحلیلی رسیدهایم.
۱ نظر