با این وجود همیشه تعبیر آنها این بود که وقتی جملههای شنیدهشده به شکل لوپ پخش میشوند موسیقاییتر هستند. یعنی بدون اینکه به روشنی به یاد بیاورند، موسیقیهای لوپ شده را بیشتر موسیقی میدانستند. به نظر می رسد که صرف نظر از اینکه مواد تشکیل دهنده این جملات کلمات باشند یا صداها، نیروی بی رحمانه تکرار می تواند در موزیکالیته صداها مؤثر باشد و باعث ایجاد تغییر عمیقی در نحوه ادراک شنیداری آنها شود.
برای درک چگونگی روند این کار یک ترفند بسیار ساده وجود دارد که می توانید امتحان کنید. از یک دوست لجوج خود بخواهید که کلمه ای را انتخاب کند – به عنوان مثال آب نبات چوبی – و این کلمه را چند دقیقه برای شما تکرار کند. پس از چند دقیقه تکرار به تدریج درکی غریب حاصل از جدایی میان صدای کلمه و معنی آن را تجربه خواهید کرد.
این حالت «اثر اشباع معنایی» (semantic satiation effect) است که بیش از ۱۰۰ سال پیش ثبت شده است. هرچقدر که در اثر تکرار، توجه به معنی کلمه کمتر و کمتر می شود، جنبههای صوتی آن به طرز عجیبی برجسته می شوند. این جنبههای صوتی از تلفظ حرف «آ» در ابتدای کلمه آبنبات و ترکیب آن با صدای حروف «بی» در انتهای کلمه چوبی حاصل میشود. و چیزی که پس چند دقیقه تکرار میشنویم عبارت بیمعنای «بیاب نباتچو» است.
عمل ساده تکرار باعث می شود روشی جدید برای گوش دادن امکان پذیر شود، رویارویی مستقیم تر با ویژگی های صوتی کلمات نه با معنای آنها. این فرایند در مورد برخی رفتارهای آئینی مصداق پیدا میکند مانند آنچه که در عرفان شرقی «مانترا» و در عرفان ایرانی «ذکر» خوانده میشود و در سایر ادیان از جمله مسیحیت نیز وجود دارد. در تمام این موارد چیزی که فرد را (از دیدگاه معتقدان اش) از خویش خارج کرده و به الوهیت نزدیک میکند تکرار این کلمات است.
روانشناس کارلوس پریرا و همکارانش در دانشگاه هلسینکی نشان دادند که وقتی ما به موسیقی گوش می دهیم صرف نظر از اینکه آن را واقعاً دوست داریم یا نه، مغز ما فعالیت بیشتری را در مناطق عاطفی خود نشان می دهد. پس جای تعجبی ندارد که بسیاری از آیین ها به موسیقی وابستهاند. به نظر می رسد که موسیقی به خودیخود ابزاری قدرتمند برای گسترش تواناییهای ذهن است.
روانشناس سوئدی «آلف گابریلسون» (Alf Gabrielsson) از هزاران نفر خواست تا قوی ترین تجربیات خود در هنگام مواجهه عمیق با موسیقی را توصیف کنند، سپس در میان پاسخها زمینههای مشترک را جستجو کرد. بسیاری از مردم گزارش دادند که اوج تجربیات موسیقیشان شامل احساسی متعالی است که گویی مرزها را در خود حل میکند و محدودیتهای بدن را به یک سو مینهد و با صداهایی که می شنوند یکی می شوند. این تجربیات بسیار عمیق و تاثیرگذار را می توان تا حدودی با تغییر توجه از معنا و احساس افزایش درگیری ناشی از تکرار توضیح داد.
تکرارهایی که از آنها یاد شد، حتی از موسیقیهای دلخواه ما قدرتمندتر هستند. به همین دلیل موسیقیای را که بارها و بارها شنیده ایم، حتی اگر از آن متنفر باشیم می تواند به طور ناخواسته ذهن ما را درگیر خود کند و یکباره به خود میآییم که مدتی است به طور ذهنی مشغول یکی از این موسیقیها هستیم. اثر «مواجهه مکرر» باعث می شود که یک صدا به شکل ناگزیر تداعیگر صدای دیگری باشد. بخصوص در اشعار موسیقیهای عامه پسند بیشتر این اتفاق میافتد. مثلا با شنیدن عبارت “عشق من”، واژههای “عزیزم”، “دلبرم” و …. بلافاصله در ذهن ما تداعی می شود.
۱ نظر