احتمالاً پیش آمده که بشنوید یک قطعهی موسیقی کلاسیک غربی را با یکی از سازهای ایرانی بنوازند؛ مثلاً اجراهای «کیوان ساکت» از برخی آثار مشهور یا بخشی از اجرای «اردوان کامکار» در فیلم «سنتوری». اگر به ماهیت بحثهای درگرفته (به خصوص پس از مورد اول) توجه کرده باشید ته رنگی از شک یا بدبینی را نسبت به این اجراها (دست کم دربرخی از آنها) درمی یابید. نکتهی اصلی همهی این گفتگوها این پرسش است که آنچه از چنین اجرایی به دست میآید تا چه پایه ارزشمند است؟ همهی بحثهایی هم که در مورد «درست بودن»، «به جا بودن» یا امثال آن، طرح میشود در نهایت از آن رو است که بتوان از نتیجهی آنها به عنوان ابزار ارزشگذاری بهره برد.
تا آنجا که سابقهی چنین بحثهای موسیقایی نشان میدهد چالش مطرح شده حالتی خاص از مسالهای کلیتر «ساز به ساز» شدن است. بدین ترتیب اندیشیدن به هویت یک اثر یا تامل در هستی اثر موسیقایی به طور کل، بخشی مهم از جستجو برای درک این مساله را تشکیل میدهد.
از این مرحلهی بنیادی که بگذریم، بخشی از تاملات مربوط به اجراهای مجدد و تفسیر قطعات نیز میتواند در آشکار کردن زوایایی پنهانی از این کار موسیقایی نقشی به عهده بگیرد. همچنین است مسایل اجتماعی هنر، واکنشهای مخاطبان که از طریق حیرت و تشویق موجب ارجگذاری به اثر موسیقایی میشود. بستری که در آن پاسخ به پرسش «ارزشمندی» چنین انتقالهایی میسر میشود، حتا اگر خودآگاهانه به آن نیاندیشیده باشیم، ترکیبی از این سه چشم انداز است.
به دلایل و انگیزههای مختلفی مایلیم که یک اثر موسیقی را «ساز به ساز» کنیم یعنی از سازی به ساز دیگر منتقل کنیم. چهارمضراب تار را با سنتور بنوازیم، یک قطعهی ساخته شده برای سنتور را با سهتار و مانند آن. چه روی میدهد هنگامی که این انتقال (۱) صورت میپذیرد؟ چرا بیشتر اوقات در مورد نتیجهی کار، شک یا دستکم بحث و گفتگو وجود دارد؟
در نگاه اول به نظر میرسد که هرگونه انتقال از سازی به ساز دیگر به چنین بحثهایی دامن میزند اما دقیقاً این طور نیست، حتا اگر فرهنگ قطعهای که دارد منتقل میشود (و سازی که اول بار قطعه برایش ساخته شده) با فرهنگ سازی که دارد آن را میپذیرد یکسان، همخوان یا حتا همخانواده نباشد. یک مثال تاریخی مناسب پذیرفته شدن ویلن و پیانو و با درجاتی کمتر، فلوت و کلارینت، در ابتدای سدهی حاضر، در قلب موسیقی ایرانی است. در آن وقت بحثهای اندکی در مورد این که؛ آیا پذیرش این سازها، یا به بیان دیگر نواختن موسیقی ایرانی با آنها، این موسیقی را خراب میکند یا نه؟ در بین بوده است (۲). بنابراین هر انتقالی نگرانیهای مشابه بر نمیانگیزد و گویا فقط برخی از موارد ما را به تامل وا میدارند.
پی نوشت
۱- در این مقاله واژهی فنی «انتقال» به معنای مورد اشاره در نظریهی موسیقی به کار نرفته و تنها به معنای نواختن قطعهای که برای یک ساز ساخته شده با ساز دیگر است، اگر چه ممکن است این عمل گاه منجر به «انتقال» به معنای نظری نیز بشود.
۲- برعکس، اغلب بحثها گرد این این نکتهی مرکزی شکل میگرفت که رنگ ساز کششی مرسوم موسیقی ایرانی (کمانچه)، ویلننوازی را «خراب نکند» و ویلن با تکنیک «صحیح» و متمایز از همخانوادهی ایرانیاش نواخته شود. این نمونهای است کامل از این مساله که صاحبان یک فرهنگ موسیقایی خود یک ساز غیر بومی فرهنگشان را به درون راه داده و بومی کردهاند. روشن است که موضوع مورد بحث ما درست عکس این است یعنی کسانی یک موسیقی «غیر» را که دارای هویت شاخص است، با ساز بومی خودشان نواختهاند.
۱ نظر