بحثدربارهی جایگاه و پایایی موسیقی کلاسیک ایرانی در آینده
برای آن که بتوان مشخص کرد جایگاه موسیقی کلاسیک ایرانی امروزه کجاست باید سپهرهای مختلفی را به دنبال حضورش جستجو کرد. نخست سویی که توجه را جلب میکند جایگاه و نفوذ آن در میان مردمِ مخاطب است. گرچه دادههای گستردهی دقیقی از سلیقهی شنیداری مردم در دورهی حاضر در دست نیست و حتا پارامترهای درستی هم برای سنجش آن تبیین نشده، اما قراین موجود نشان میدهد که این نفوذ اکنون کم و نسبت به گذشتهاش نیز در حال کاهش بیشتری است (۱).
البته این که کاهش محسوس یادشده کمّی است یا کیفی (فقط شمار مخاطبان و تولیدات و … کاسته شده یا همزمان ارزش آثار این نوع موسیقی نیز در نظر مخاطبان کاسته شده است)، در حال حاضر و با تکیه بر دادهها و تحلیلهای در دسترس قابل تشخیص نیست.
دومین سو، سر و سازمان آموزش است. اینجا برعکس سوی نخست هیچ بحثی بر سر حضور پررنگ و کامل موسیقی کلاسیک ایرانی نیست. تا آنجا که مربوط به آموزش موسیقی ایرانی و سازهای آن است همچنان جایگاه انحصاری با محتوا و روشهای کلاسیک است و به ندرت چیزی از گونهها یا سبکهای دیگر موسیقی به آن راه پیدا میکند. برای مثال قرار گرفتن یک ترانهی پاپ در یک متد آموزشی برای تار (و احتمالا هر ساز دیگری) اتفاقی است که به ندرت ممکن است شاهد آن باشیم (۲).
بااینحال نباید از نظر دور داشت که خود شمار هنرجویان آن سازها افت قابل تشخیصی نسبت به سالهای اوج (اواخر دههی ۱۳۶۰ و اوایل دههی ۱۳۷۰) کرده است. تفسیر چنین وضعیتی این است که اکنون هنرجویان محتوای موسیقایی و روشهایی را میآموزند که ممکن است حتا خودشان هم مصرفکنندهاش نباشند.
با اتکا به جستجوی این دو سو (خصوصا سویهی اول) و از نگرگاه اجتماعی و اقتصادی اگر بنگریم در سه ضلع تشکیلدهندهی حیات حقیقی یک گونهی موسیقایی (منابع-تولیدکنندگان-مصرفکنندگان) نوعی عدم توازن به چشم میخورد. دستکم میتوان حتا بدون دادههای مفصل هم به روشنی دید که اکنون در قلمرو موسیقی کلاسیک ایرانی اولی و سومی در توازن با یکدیگر نیست (اگر باشد وضعیت مانند مثل دورهی برنامهی «گلها» میشود یا دههی ۱۳۶۰ تا اواسط دههی ۱۳۷۰ که این موسیقی برد اقتصادی داشت).
نخستین تفسیر آماری این عدم توازن افت مخاطبان و پیرو آن افت کمی تولیدات یا تغییرات کیفی (حتا منجر به تغییر گونه) است. چنین افتی در اغلب مطالعات آماری (حتا آنها که موسیقی سنتی را به عنوان بزرگترین بهرهی سبد شنیداری ثبت کردهاند) نشان داده شده است.
پینوشت
۱- مطالعات محدود انجام شده مانند (رضوی طوسی و یاهک ۱۳۹۳) یا پیمایشهای فراگیرتر مانند (صالحی و دیگران ۱۳۹۹) اغلب «موسیقی سنتی» (با اغماض همان موسیقی کلاسیک ایرانی مد نظر ما در اینجا یا مجموعهی بزرگتری شامل آن) را به عنوان پرمصرفترین سبک موسیقی در میان ایرانیان معرفی میکنند. تفاوت میان این یافتهها را با شواهدی که از سطح جامعه احساس میکنیم حتا اگر شائبهی سوگیری یا اشکالات موسیقیشناختی -مخصوصا در میان مطالعات دولتی- یکسره نادیده گرفته شود، به عوامل متعددی ممکن است نسبت داد از جمله ایرادهای روششناختی دادهگیری یا مانند آن.
۲- این وضعیت ممکن است به سرعت دگرگون شود همچنان که اخیرا اشتیاقی برای نواختن برخی از این گونه آثار با سازهای ایرانی به چشم میخورد. بازتاب آن اشتیاق را میتوان در آموزشهای مجازی بعضی معلمان یا بعضی کتابهای جدید رصد کرد (مث. به ترتیب؛ برخی ویدئوهای آموزشی نیما فریدونی و کتابهای رقص سنتور سامان ضرابی). بااینحال نباید از یاد برد که اینها هنوز بخشی از سیر معمول آموزش هیچکدام از آن سازها نیست.
۱ نظر