گفتگوی هارمونیک | Harmony Talk

تلاش برای به دست فراموشی سپرده نشدن بزرگان فرهنگ و هنر و ادب (۳)

دکتر سعدی حسنی در کنار گیتی خسروی و دوستان در سالهای پایانی زندگی در کشور آلمان

من از دانشمندان غیر ایرانی که به دانشگاهِ ایرانشناسی می‌آمدند، از آنان که بسیار به قدمت این بخش از زمین ارزش می‌گذاردند، بسیار آموختم و همیشه با آنها همکاری داشته‌ام. بطور کلی در دوران تحصیلات طولانی‌ام، به این آگاهی رسیدم که من به‌عنوان «یک ایرانی» ارزش و قیمت می‌دهند. وقتی‌که وارد دانشگاه شدم، بانویی که نامش پروفسور ژالبر بود هنگامی که متوجه شد که من ایرانی هستم پرسید: آیا امانوئل ملیک اصلانیان را می‌شناسی؟ من گفتم: البته که می‌شناسم! او گفت: در همین جا که تو تحصیل می‌کنی تحصیل کرده است…

به گونه‌ای کاملاً محو این خاطره بعد از (به گمانم) ۳۷ سال در خاطرم مانده است؛ گفت: می‌دانی که وقتی که بر روی صحنه قرار می‌گرفت، از بعد از اجرایش صدای تشویق‌ها اینقدر زیاد بود که به سادگی رو به قطع شدن نمی‌رفت؟ این بانو اگر امروز زنده بود به دیدنش می‌رفتم و بیشتر جویا می‌شدم، حتماً می‌پرسیدم که زمان این تشویق‌ها چقدر بود؟

زیرا من نمی‌خواهم از آن گفته‌ای که این بانو به خاطر خود آورد و با من در میان گذاشت، چیزی کمتر و یا بیشتر بگویم، فقط این را به یاد دارم که گفت زمان دست زدن ها بسیار… طولانی بود و این فراموشم نمی‌شود که بسیار احساس خوشحالی کردم و این حس در خارج از کشور به‌عنوان خاطره ای زیبا همیشه در یادم زنده است.

وقتی که به دانشگاه موسیقی می‌رفتم یک ساعت در راه بودم، بیشتر زمانم را یا با درس خواندن می‌گذراندم یا اشک می‌ریختم! بعد چند ایستگاه که مانده بود که پیاده بشوم، در کنار کتاب‌هایم که در اطراف، مرا دوره کرده بودند، چشم‌ام به کیف بزرگ چرمی‌ام (که به نظرم هنوز در جائی در این خانه یا در زیرزمین است) می‌افتاد، کتاب‌ها را باید با عجله جمع می‌کردم؛ به خود می‌گفتم بر خودت مسلط شو، الان دیگر باید پیاده شوی و حواست را به درس‌هایت بدهی، به اندازه کافی اشک ریخته‌ای… مگر نه اینکه این گنجینه و ثروت معنوی به تو هدیه شده و در دستان توست؟ تو این هدیه را باید به دست آیندگان بسپاری و حالا که به آن روزها می‌اندیشم، دوباره مثل همان روزها دلم گرفته است و باز هم مثل آن زمان می‌گویم تو اصلاً فرصت برای این کار نداری حواست را به کارهایت بسپار!

در آن زمان‌ها استاد ملیک اصلانیان به این رسیده بودند که «گنج خانه خودشان است» و اگر می خواهید نظر مرا بدانید باید بگویم که به همین دلیل از ابتدا در این سرزمین سرد نماندند و برگشتند و شدند، ملیک اصلانیان بزرگ!

به همین خاطر بود که دکتر سعدی حسنی ناخواسته در اینجا زندگی می‌کردند، در آن سال‌ها خود را چون کولی سرگردان در بیابان احساس می‌کردند…

در آن سال‌ها که هنوز برای تحصیل به خارج نیامده بودم، محمدرضا علیقلی اثر بسیار زیبائی را برای صدای من آهنگسازی کرده بودند که با نوازندگان نخبه ارکستر سمفونیک ضبط کردیم به نام «ترانه کوچک بر مهتابی» از آن ترانه چیزی در دست ندارم، فقط این بخش از متن زیبای آن ترانه به یادم مانده است: «آنکه تو دوست می‌داشتی در کوهستان‌های سپید گم گشته، گم گشته» علیقلی آثار زیبائی برای صدای من نوشته‌اند و ضبط هم شده‌اند که هیچکدام آنها را امروز ندارم…

گیتی خسروی

گیتی خسروی

۱ نظر

بیشتر بحث شده است