نخستین نامزد «برآوردن» غنا و ژرفای معنایی یک نماهنگ است (مقصود اهمیت یا ارجمندی داستانی که بازگو میشود یا به عبارتی سطحیترین معنای برداشت شده از آن نیست). ژرفا و غنایی که از برخورد سه زبان موسیقایی، کلامی و تصویری برمیآید. هر چه زیباشناسی پیوند برآوردهشدهتر باشد تنیدگی منسجمتری در میان آن زبانها برقرار است و در نتیجه ارزش بیشتری هم میتوان به آن داد. این اندیشه بهراستی ما را به پرسش از وضوح معنا میکشاند. ژرفا و غنایی که میگوییم یک سوی روشنشی هم دارد. اما آیا خود این روشنش ارزش ذاتی دارد؟ اگر در سوی جهان موسیقی ایستاده باشیم شاید نه (و البته چنین جایگاهی ممکن است از نو مستلزم نقض رابطهی جزء و کل نماهنگ باشد). اما اگر جز این باشد چنان که دیدیم فرآیند روشنش در دل خود همان ارزش زیباشناختی را حمل میکند که ورزیدن هر زبان دیگری. پس مساله میشود میزان کشف و عینیتبخشیدن به امکانات زبانی فروخفته.
باری، به این جایگاه که میرسیم تنها یک نکتهی ناگشوده بر سر راه تحلیل کامل ارزش نماهنگ میماند. مسالهی اصالت در دو چهره خود را بر سر راه تبیین ارزش یک نماهنگ قرار میدهد. نخست که سادهتر است آن که آیا همراه شدن موسیقی با فیلم یا برعکس این دو را از ذاتشان دور نمیکند؟ و در نتیجه نااصیلشان نمیسازد؟ در این سویه که «اصالت» به معنی مطابق ذات بودن است مشکل چندان دوامی نمیآورد. پاسخ هستیشناسیک پیش از این فراداده شده است؛ به فرض که چنین دورشدگیهایی رخ دهد این ممکن است بخشی از همجوشی لازم برای دگردیسی به نماهنگ باشد که در آن دیگر نه موسیقی ذات موسیقایی تنها دارد و نه تصویر ذات تصویری صرف. دور شدن از اصل و ذات و نداشتن اصالت بدین مفهوم ممکن است ارزش مثبت هم داشته باشد.
اما دومین سویه قدری پیچیدهتر است و با مقولهی خاص اصالت در موسیقی مرتبط. میدانیم بسیاری از ویژگیهای موسیقی (از جمله نغمهها، ساختارها و حتا گاهی رنگ صوت) در بحث از اجرای اصیل جزیی از اصالت یک قطعه شمرده شده، اکنون پرسش این جاست که آیا معنای یک اثر هم بخشی از اصالتش است؟ به بیان دیگر اگر برای مثال دگرگونی ویژگیهایی مانند تندای یک اثر موسیقی میتواند آن را اصیل یا نااصیل سازد، آیا ویژگیهای احساسی برآمده از آنان (به فرض پذیرش وجود چنین پدیدههایی در موسیقی) چنین نخواهد کرد؟ روشن است که بحث در اینجا اجرای اصیل و مسایل مربوط به آن نیست. بلکه این است که اگر پاسخ پرسشهای بالا آری باشد آنگاه میتوان پرسید چگونه -دستکم در بعضی حالتها که در تحلیل زیباشناسی ربط شرحش آمد- فرآیند معناسازی، اثر را دگرگون و از معنا دور نمیکند؟ برای مثال اگر فیلمی با آهنگی که Xِ یک R است پیوند بخورد به آن روش که زآن پس آن موسیقی Yِ یک V بازشناسی شود، آیا اصالت موسیقی و در نتیجه بخشی از اصالت کل را مخدوش میکند؟ هر دو پاسخ ممکن است. حتا اگر نپذیریم که دگرگونیهای هستیشناختی را سبب میشوند ناگزیر باید بپذیریم که دگرگونیهای عمیق در کیفیت زیباشناختی را موجب خواهند شد (از جمله اینگونه که مخدوش شدن اصالت به طور مصداقی ممکن است ژرفای زبان را بگستراند).
به هر روی برآمد این پرسشها هرچه که باشد ژرفاندیشی دربارهی آن بخشی از کار نقد نماهنگ است اگر چه اغلب محدود به مصداقها بماند و بیآن که خود بداند، ناخودآگاه با چنین روالهای کلیای در زیرساخت دست و پنجه نرم کند.
۱ نظر