اگر چه چنین چیزی به طور مطلق ممکن نیست. و دومی رسیدن به هنر ویدیو یا هر چه که جایگاه موسیقی در آن، دیگر در مرکز یا همتراز با تصویر نیست. این دو در حکم شرطهای کافیاند -که گاه با شرطهای حاشیهای چون مدت زمان هنجاری یک نماهنگ، روایت (به مفهومی بسیارعام) گرایی-محوری، یا داستان در جای عرض متن-تصویر، تقویت هم میشوند- برای بازشناسی پدیدهای که شرط لازماش حضور موسیقی و تصویر آمیختهی همزمان است. پس موسیقی و تصویر آمیختهای که از یک سو نگاه تصویرش چنان خنثاست که با آن به هیچ روی نمیآمیزد (در این باره جلوتر توضیحهای مفصلتری هست) و از سوی دیگر در آن تصویر یا هر عامل دیگری جز موسیقی چنان موقعیت مرکزیای یافته که موسیقی را به درجات پایینتر اهمیت (و نه دستکم همترازی) پرتاب کرده (مانند موسیقی فیلم)، نماهنگ نیست. نماهنگ آنجا نماهنگ است که اگر هر کدام از دو مولفهی نامش را، نما و آهنگ، حذف کنیم ضربهای جبرانناپذیر به «بودن»ش وارد آید (۳). این آزمون مناسبی است برای جداسازی و بازشناسی آنچه نماهنگ است از آنچه نیست. اگر به دو آستانه بازگردیم و آزمون را بهکار گیریم میبینیم در اولی تصویر حذفشدنی است و در دومی (احتمالا) موسیقی (۴).
آنچنان که میتوان به روشنی دید شرط لازم در زمرهی بدیهیات است اما این دو شرط کافی خود سربسته امکانهای نقداند؛ زیرا بحث از «چیزی» بودن یا نبودن خود مجادلهای به غایت انتقادی و متعلق نقد است. به دشواری میتوان کنشی را زیادهتر از بحث در حد و مرز یک مقولهی انتقادی یافت؛ کنشی زیاده انتقادی که به پدیداری شاکلهی قلمرو از درون مهآلود تعیننیافتگی میانجامد. و چنان که خواهیم دید از خلال همین کنش، ورای برآوردن خود قلمرو، ورودگاههای ابتدایی به نقدِ پیوندهای درونی یک نماهنگ ورز میآید.
بدین ترتیب با ترکیب شرطهای کافی (مرکزی و حاشیهای) و قلمرو نماهنگ، نقد آن در حوزهی زیباشناسی پیوند یا ربط قرار میگیرد. هرچه کنیم از تفسیر و تعبیر و تبیین گرفته تا ارزیابی و واسازی و براندازی، در سرزمین کاوش و پرسش از همین پیوند روی میدهد. زیباشناسی ربط حکمروای نگاه انتقادی میشود. حتا گریز از آن هم اگر میسر باشد به نوعی زیباشناسی بیربطی میانجامد که نه در حکم نفی پیوند بلکه در حکم تغییر نقش حکمفرماست و حضور وارونهی پنهان همان ربط. بدین سان، جغرافیای قلمرویی که از آن سخن میگوییم یک طیف است گسترده شده میان دو آستانهی نماهنگ بودن؛ میان به تصویر کشیدن اجرای موسیقی و پیوند پیچیدهی تصاویر مفهومی (۵).
بال راست این طیف سادهترین شکلهای نماهنگ را در بر میگیرد و بازمان میگرداند به اولین گونههای همهگیرشدهی نماهنگ در «ام تی وی». این گونه، همسایهی دیوار به دیوار تصویرگری خنثاست؛ نزدیک به آن گونه تصویرگری که دستکم یک عامل زیباشناختی تعیینکننده بر دیدن بیواسطهی یک اجرا نیافزوده باشد (۶).
پینوشتها
۳- اگر به دنیای عمل بنگریم روشن است که در این فقره موسیقی خودبنیادتر و تصویر ناخودبنیادتر است. جداشده از هم، تصویر نماهنگها بیشتر موضوعی بیسروته مینماید تا موسیقیشان که اغلب به تنهایی نیز زیستی دارد.
۴- فراموش نشود که در این مقاله نگاهی بسیار موسیقیمحور جریان دارد که اگر آن را دگرگون کنیم احتمالا در آستانهها و روابط مقولهها با یکدیگر تفاوتهایی هر چند اندک پدید میآید. این نگاه در ابتدا حاصل این است که من بومی جهان موسیقیام. پس این حاصل نگاه یک منتقد موسیقی است به یک پدیدهی چندهنری. اما در ادامه، چنان که در پینوشت پیشین هم اشاره شده، در کاربست واقعی هنجاری آفرینش نماهنگها دلیلهایی تاییدگر این دیدگاه یافتم. پس دیدگاه از حد یک ناتوانی یا تعصب صنفی برگذشت و به خط مرکزی جستار بدل گشت. بدین سبب، در جستار تلویحا پدیدهای بیشتر ساکن دنیای موسیقی دانسته شده بیآن که پای خطایی مقولهای در میان باشد.
۵- منظور از اصطلاح در اینجا فراتر از “conceptual” است و چنان که خواهیم دید شامل تمامی گونههایی میشود که در پی مفهومسازی در نسبت با موسیقی یا مفهومیابی از آن هستند.
۶- از افزودههایی مثل تغییر صدای فناورانهی ضبطشده، تفاوت نسبی طیف رنگ نسبت به دقت چشم انسان و موارد بسیار ظریف دیگر که طرحشان در اینجا همچون بهانهگیری بیموقع است، درمیگذریم.
۱ نظر