در رویکرد نخست جهان تصویر برآمده از جهان متن است و در رویکرد دوم با آن که نقطهی آغاز ایدهی تصویر همچنان متن باقی میماند (متن اغلب تقدم وجودی دارد) اما سلسلهی تصویرها برافزودهی جهان متن و موسیقی میشوند. پیداست که در عمل اجبارهای معنایی-ساختاری متن پرداختن به یکی از دو رویکرد را محدود خواهد کرد. برای نمونه ترانهای با ساختار روایی خطی به سادگی تن به اولی میدهد در حالی که یک ترانه بدون روایت مشخص و فقط دربارهی مفهوم تنهایی به راحتی این طور نیست (۱۴).
عمدتا در مصداقهای واقعی (اگر نمونههایی بسیار پیشپاافتاده نباشند) بازیهای هنرمندانهی معناساز به کمک عناصر فرمی بس پیچیدهتر از این میشود که تنها با فروکاستن کلیت روند شکلگیری معنا به یکی از دو مدل بالا بتوان همه را توضیح داد. عناصری از جمله جنبههای نمایشی خود یک اجرا (و نه نمایش افزوده بر آن)، اجرا به مثابه یک عمل نمایشی کارگردانی شده، رقص و حضور معناساز بدنها، نگاه و چیدمان و برش و همهگونه تمهیدات سینمایی با داستان و روایت و بازی همکاری میکنند تا جهان سرشار از معنی یک نماهنگ را بسازند.
زبان تصویری؛ زبان کلامی و زبان موسیقایی و موقعیتهایی که در برابر یکدیگر میگزینند و آنچنان که به یکدیگر شکل میدهند یا سنتزی که از خلال آن زبان تازهای برکشیده میشود، لایههای درهمتنیدهی آن گرامر یا زبان را که قبلا بدان اشاره شد، میسازند. بدین سان کار نقد زیباشناختی، چنان که اکنون دیگر همچون تصویری از-تاریکی-خویش-بهدر آمده میتوان دید، واکاوی، از هم شکافتن و خلاصه از ابهام درآوردن و به جهان عرضه داشتن همین روندهای معنیسازی است که در پس آن، خود معنیای که از آن روند سر برمیکشد نیز روشن میشود.
اکنون از خلال دستهبندی و مقولهشناسی نماهنگها سواد اندام نقد اندکی روشن شد اما همزمان و بیش از آن زیباشناسی ربط در جایجای متن به عنوان یک عنصر تعیینکننده -که بدون آن همهی آنچه گفته شد همچون رمز بدون کلید باقی میماند- بدون واکاوی به حال خود گذاشته شد. برای آن که کلید گشایش امکانات تفسیری شناخته شود شاید یک مثال کارگشاتر از هر تعریف ابتدا به ساکن باشد.
اپرا یک گونهی هنری است که از آن رو که مولفههایی چون موسیقی، متن، نمایش/بازی و گاهی رقص را در خود جای داده با نماهنگ نزدیکیهایی دارد. اگر بپرسیم پیوند اینها در اپرا چگونه است و با نماهنگ مقایسهاش کنیم پاسخها بسیار راهگشا خواهند بود: در اپرا جدایشی میان داستان تصویر و کلام روی نمیدهد در حالی که در نماهنگ اغلب سطوحی از این جدایش هست (در حقیقت هرگز کاملا یکی نمیشوند). و به تبع آن بیشتر اوقات جدایی میان خوانندگان و بازیگران نیست درعوض در نماهنگ فقط در حالتهای خاص بازیگر همان خواننده است (آن هم در عین خوانندگی). میان جریان موسیقی و جریان نمایشی جدایی اندکی هست یعنی موسیقی در جهان سوبژکتیو نمایش حضور پیدا میکند، اما در نماهنگ جدایی بیشتر است.
متن اپرا یا لیبرتو غالبا داستانی است بنابراین تبدیل شدنش به یک ساختار روایی هیچ کنش مضاعفی نمیطلبد ولی متن ترانهها، حتا رواییترینهایشان اغلب باید به یک ساختار روایی مسلح شود که از طریق تصویر صورت میگیرد. این چند تفاوت بنیادی میان دو گونهی هنری که مولفههای بنیادیشان یکی است گسلهایی را که زیباشناسی ربط بر روی آنها فعال است، به خوبی نمایش میدهد.
پی نوشت
۱۴- در هر حال نباید از نظر دور داشت که حتا در صریحترین ترانههای روایی هم قالب ترانه اندک گسست روایی را بر جریان متن تحمیل میکند، پس همیشه اندکی جنبههای برافزودنی در تصویرها باقی میماند.
۱ نظر