نخست پیوند موسیقی است با جهان خارج از خود، با هر حقیقت فراموسیقایی. این امر جدای از این که در یک نماهنگ باشد یا جز آن، مورد بحث قرار گرفته است. و به این صورت میتواند خلاصه شود که؛ موسیقی «بیان، بیانگر، بازنمای و …»ِ «چیز دیگری» است. یا از آن خلاصهتر موسیقی Xِ یک R است (۱۵). بدین ترتیب، پرسش این است که اگر موسیقی Xِ یک R است، فیلم نماهنگ که بناست با آن پیوندی پیدا کند خود چه نسبتی با آنها دارد؟ محتوای دیداری-روایی فیلم چگونه نسبت به آن X یا R برابرمیایستد؟ یا خود R میشود که رابطهاش با آن اینهمانی است.
یعنی دنبالهای از تصویرها را میسازد که آنها هم Xِ همان R هستند. یا از ورای X با R مشابهتی مرتبهی دوم میجوید. در حقیقت آن R که از خلال فرآیند X در موسیقی بازتابیده در فیلم هر دو در جای ‘R تازهای مینشیند که باید از طریق ‘X در فیلم تجلی یابد. در شکل نخست چنان که پیداست هر دو Xها یکیاند.
یعنی رابطهی فیلم و موسیقی، هر دو با حقیقت فراشنیدیداری یکی است. هر دو بیاناند. هر دو بیانگرند و … و در شکل دوم به عکس، هر دو آزاد از یکدیگر. یعنی اگر به فرض فلان موسیقی بیان R بود فیلم، هم میتواند بازنمود R باشد هم بازنمودهی بیان R (مثلا هنگامی که فیلم «شخصیت درونموسیقایی بیانگر» expressive musical persona را بازنمایی کند). این تحلیل شقهایی را نشان میدهد که در آن فیلم نسبتی با آنچه موسیقی از پیش بوده مییابد و ربط خویش را در بازآفرینی آن «بود» پیدا میکند. اما جز این، فیلم ممکن است چیزی را در دل موسیقی برکشد یا برسازد، که یعنی چنان کند که موسیقی که تاکنون Xِ یک R بوده ‘Xِ یک ‘R شود، و که باز یعنی نه تنها چیزی از دل موسیقی برآورد که جز آن است که به تنهایی در او هست بلکه خود رابطهی موسیقی و آن چیز را هم دگرگون از وقتی کند که تنهاست.
تحلیل اول دربردارندهی کنشهای انفعالی است نسبت به موسیقی و تحلیل دوم دربرگیرندهی کنشهای فعال. این فروگشودهی همان مسالههاست که پیش از این به هنگام گونهشناسی گذرا به عنوان «برآمده» و «برافزوده» یاد شد. بدینسان دو تحلیل نشان میدهند که زیباشناسی پیوند در گذر از «برآمده» به «برافزوده» چه سیری را ممکن است از سر بگذراند. هر کدام که باشد به دلیل سرشت موسیقی که قلمرو حضور مبهم معناست، همراهی تصویر معنا را از تاریکی خویش بهدر میآورد و جهانش را وضوح میبخشد؛ گرچه آنچه از تاریکی بیرون میآید سرابی یا توهمی بیش نبوده، یا به بیانی «نادرست» باشد. آن همراهی، میدان معناشناختی را محدود میکند یا میگستراند و به هر روی دگرگون میسازد. زیباشناسی پیوند، چونیِ برون آمدن و سرشت آن تاریکی را تحلیل میکند. و چه بسا به سبب همین ویژگیهای زیباشناختی است که نماهنگ تا این اندازه ارج یافته و همهگیر شده است (۱۶).
پی نوشت
۱۵- سه نکته پیش از ورود به تحلیل باید یادآوری شود. اول این که در مورد خود X به اندازهی کافی در پژوهشهای فلسفی بحث شده پس در اینجا سخنی در این باره به میان نخواهد آمد. دوم آنچه در متن این استدلال «موسیقی» خوانده شده بیشتر موسیقی باکلام یا متن-موسیقی است. در مورد رابطهی متن با موسیقی هم باز به دلیل همان مورد اول سکوت برقرار است. پس، سوم، همان طور که در آغاز جستار هم اشاره شد مجموعه جوابهایی که به نفی کامل Xِ یک R بودن میانجامد کنار گذاشته شده.
۱۶- همهی این تحلیلها یک پیشفرض دارد و آن این که پدیداری موسیقی در ساخت یک نماهنگ مقدم بر تصویرها یا دست کم همزمان و تنیده با آن باشد. در غیر این صورت چنان که گاه در نماهنگهای دستساز مردمزاد میبینیم موضوع به شکل انتخاب موسیقی برای تصویرهای از پیش موجود درمیآید و زیباشناسی ربطش هم در زیر یکی از مقولههای موسیقیِ فیلم جای میگیرد و از همین رو نیازمند تحلیلهای جداگانه نیست.
۱ نظر