این همان نکتهای است که وضعیت را برای ما متفاوت میسازد و ساختار آن کتابها را که براساس اهدافشان تنظیم شده کمتر برای کاربرد در دانشگاههای ایران توجیهپذیر باقی میگذارد. اما هدف کتاب فارسی چنان که خود مولف میگوید: «بالا بردن سطح اطلاع و آگاهی در آنالیز موسیقی آتنال است و نه ترویج سبک خاصی در آهنگسازی. همچنین هیچ تلاشی برای علاقهمند کردن مخاطب به موسیقی مورد بررسی یا تشویق او به لذت بردن از آن صورت نگرفته است.» (ص ذ)
درست در نقطهی مقابل این جملهی تحدیدی، مزیت کتاب استراوس نسبت به بقیهی کتابهای این حوزه- که کتاب حاضر فصلهای ۱، ۲، و ۳ خود را، دستکم در استخوانبندی و سیر مطالب اکثر بخشها با اندک جابهجاییهایی در ترتیب بخشهای فرعی، از آن وام گرفته است- علاوه بر توضیح شفاف و قابل فهم تکنیکهای پایهی آنالیز برای دانشجویان، آنالیزهای کاملی است که در پایان هر فصل آورده شده است (مثلا آنالیز «Wie ich bin froh!» از «سه ترانه»ی وبرن اپوس ۲۵، در پایان فصل اول صص. ۲۳-۱۶).
این تجزیه و تحلیلها کمک میکند تا علاوه بر آن که دانشجو با یک اثر کامل آتنال روبرو میشود و ارزشهایش را درک میکند، کاربرد مفاهیم و تکنیکهای منفرد را نیز که در فصل آموخته، در یک آنالیز کامل بیاموزد. در کتاب استراوس پرش از جزء به کل که یکی از چالشهای جدی نوآموزان تجزیه و تحلیل موسیقی است به یاری همین آنالیزهای کامل آموزانده میشود. این امر مهم یعنی درک آثار موسیقی آتنال (حال هر سطحی از درک که در نظر باشد) در تمامی کتابهای این رده و از جمله سه کتابی که منابع اصلی اعلام شدهاند، به چشم میخورد؛ مثلا در کتاب ران با ترغیب به درک شنیداری. اما در کتاب فارسی شده این امر مهم مغفول مانده است.
این غفلت آنجا آشکارتر میشود که بیاندیشیم آن سه کتاب برای دانشجویانی در فرهنگ مبدا نوشته شدهاند که احتمالا آشنایی بیشتری از دانشجوی ما با این نوع موسیقی دارند. پس لاجرم درکتاب فارسی یا این امر بر عهدهی مدرسان گذاشته شده یا دانشجویانی آرمانی در نظر گرفته شدهاند که با حقیقت سیستم آموزشی ما نمیخوانند. بدین ترتیب در «مقدمهای بر …» نه تنها تلاشی برای درک آثار -چنان که در کتابهای فرنکلی و ران هست- صورت نمیگیرد، بلکه حتا کوشش کتاب استراوس در بردن نوآموزان به سمت تجزیه و تحلیل کلنگر و وحدتیافته نیز کنار گذاشته میشود، آن هم بدون این که بتوان از متن کتاب تشخیص داد چرا این مزیتها در کتاب فارسی نیست. (۵)
پی نوشت
۵- در مقدمه، نویسنده چنان که نقل شد، اشاره میکند که نوشته برای «ترویج سبک» یا «علاقهمند کردن» به قصد «لذت بردن» نیست. روشن است که این سه هیچکدام «درک» به معنایی که در اینجا مورد بحث است، نیست. اما اگر هم نویسنده به جای آنها واژگانی بهکار میگرفت که به معنای درک بود کتاب مصون از پرسش نمیشد. همانگونه که اکنون میتوان پرسید؛ تشویق به لذت بردن از یک موسیقی (در عین تجزیه و تحلیل آن) چه ایرادی دارد که باید از آن دوری جست؟
من یکی از دانشجویان ایشان در کلاس “آنالیز موسیقی قرن بیستم” بودم که رفرنس آن، کتاب مورد بحث بود. قطعا مهارت ایشان به عنوان استاد برای انتقال مفاهیم کتابی که خودشان نوشته بودند بی تاثیر نبود، ولی به شخصه کتاب را بسیار مفید دیدم؛ هم در زمینه آنالیز و هم آهنگسازی.
تمرکز اصلی نقد شما بر این کتاب در این مطلب، روی سه موردی بود که نویسنده کتاب بیان کرده جزء اهدافش برای نوشتن کتاب نبوده.
در مورد ترویج سبک نظر شخصی من این است که امروزه ترویج این سبک و مخصوصا این نوع آهنگسازی کار صحیحی نیست. موسیقی آتنال را هم امروز کمتر با تئوری مجموعه ها و سیستم دوده کافونیک می نویسند. البته دانشجوی آهنگسازی باید با این مفاهیم آشنا باشد که کتاب حاضر برای این مورد کاملا کفایت می کند.
در دو مورد بعدی (تلاش برای علاقه مند کردن – تشویق برای لذت بردن) هم که گفته شده، برداشت من جانبدارنه نبودن مطالب کتاب است. “تلاش” برای علاقه مند کردن و یا “تشویق” برای لذت بردن در کار نیست. ولی کتاب به گونه ای نیست که مخاطب را از این موارد دور کند. خود مخاطب ممکن است علاقه مند شود و لذت ببرد. در مورد شخص من که علاقه ای به اینگونه آهنگسازی نداشتم، این اتفاق (حداقل در دوره ای که این کتاب را مطالعه می کردم) افتاد.