این نوشته شأن تحلیلی و تفسیری خاصی ندارد و فعلاً فقط از یک تشابه بحث میکند. این تشابه بعداً دستمایهی یک تحلیل عمیق قرار خواهد گرفت و به شکل مقاله عرضه خواهد شد.
۱) به نظر میرسد، بحث از معیار داوری هنری در روزگارِ نسبیتزدهی امروز بالاترین درجهی اهمیت را برای داورِ هنری (kunstrichter) دارا خواهد بود. تحلیلگر و داور هنری بیش از گذشته باید توجه را بهسوی وجه عقلانی اثرِ هنری جلب کند. اثر هنری از همان وجوه عقلانیای بهرهمند است که زبان.
اینهردو که نمودهای تحقق و تجسد اندیشه هستند، اعتبار خود را از قوانین پیشینی اخذ میکنند که همانا عقل است. بیشترِ پژوهشهای موسیقیشناختی از قرن هفدهم به این سو، با توازی موسیقی و زبان همراه بودند – چه در مقامِ نقد، چه در مقامِ تحلیل. موسیقی را بهمثابهِ امری زبانی در نظر آوردن، نهتنها مشکلی را حل نمیکند که کار را دوچندان مشکل میسازد، و نهایتاً بحثهای بیفرجامی مانندِ «برتریِ موسیقی بر زبان»، «قلمروزداییِ زبان و موسیقی از همدیگر»، و عبارات بیاساسی مانندِ «آنجا که زبان باز میماند، موسیقی آغاز میشود»، را به میان میآورد. پژوهشگر بایستی بر نسبت میان عقل و موسیقی دست تأکید بگذارد و از این راه، هنر – اعم از موسیقی – را معتبر به وجهی عقلانی کند.
۲) پژوهش من در این راه چنین است که با بررسی دقیق مفهوم یونانیِ “λόγος” (لُگُس) و بازجُستن مصادیق این تعاریف در بنیانهای موسیقی، این پیوند را برقرار کنم. در حین این پژوهش متوجه یک تشابه شگفتانگیز شدم که آن را در این نوشتار با مخاطبِ آگاه به اشتراک خواهم گذاشت.
۳) یکی از معانیِ نخستین و حیاتیِ لُگُس «وابسته ساختن» است (to relate sth to sth)؛ یعنی چیزی را به چیزی مرتبط ساختن؛ correspondence، proportion، و relation، که معانی نزدیک به هم دارند ذیل همین «وابسته ساختن» قرار میگیرند. (برای توضیح بیشتر به این پیوند رجوع کنید) ذیلِ برابرنهادِ دومِ واژه.
از سوی دیگر واژهی یونانیِ ῥυθμός (روثمُس) نیز واجد چنین معانیای است. روثمُس که واژهی انگلیسیِ “rhythm” (ریتم) نیز از آن آمده، واجد معانی گوناگونی از قبیلِ «اندازهگیری کردن»، «تحدید کردن»، و «نسبت برقرار کردن» است. وِرنِر یِگِر در کتاب «پایدِیا»ی خود، تبارشناسی فوقالعادهای از این واژه به دست میدهد. او با مثال از اندیشمندان و شاعران پیشین به بازیابی مفهوم ریتم میپردازد. از آرخیلوخُس میآورد که: “روثموس آدمی را در بندِ خود نگاه میدارد”؛ از تراژدیِ «پرومته در بندِ» آیسخولُس، آنجا که پرومته در بند است و مستأصل از حرکت، مثال میآورد که شاعر در آنجا از همین واژهی روثمُس استفاده میکند. در آنجا پرومته میگوید: “در این دایره (روثمُس) بسته شدهام”. روثمُس بر آن الواری اشاره میکند که چوبهای کَلَجی را کنارِ هم متصّل میساخت. این «در بند نگاه داشتن»، «بسته شدن»، و «متصل ساختن»، آن معنایی است که در واژهی لُگُس نیز مستتر است.
آنچه فعلاً در اینجا مورد نظر من است، اشتراک معنایی این دو واژه است که در معنی «پیوند دادن»، و «وابسته ساختن» با هم مشترکاند.
۴) لئونارد برنستاین در دومین درسگفتارِ خود در ۱۹۷۳ در دانشکدهی زبانشناسیِ دانشگاه هاروارد که دربارهی نحوِ موسیقایی (musical syntax) است، عملکردِ ریتم در موسیقی را با عملکردِ فعل در زبان مقایسه میکند. هرچند پژوهشِ برنستاین هم بر مبنای توازی میان زبان و موسیقی شکل گرفته، بااینحال نکتهی جالبی در ارتباط با بحث من در این نوشتارِ کوتاه مطرح است و آن هم تأکید بر همان وجهِ پیوندساز یا وابستهسازِ ریتم است که او آن را با موقعیتِ فعل در دستورِ زبان مقایسه میکند.
ریتم همانند فعل قادر است تا ایستگاههای ثابتِ معنایی را به هم پیوند بدهد و جریان بیافریند، یا بهزبانِ دستوریون، چیزی را به چیزی اسناد دهد؛ و البته «حمل» در منطق نیز استوار به همین امر است و منطقیون اساساً اسنادِ زبانی را همان حملِ منطقی نیز میدانند. بحث اصلی من در اینجا بر سر مرجعِ اعتباربخشی به این توازی است که برنستاین و سایر موسیقیشناسان دورانِ بعد مانند لِردال و جِیکِندُف آن را مسکوت گذاشتهاند. موسیقی و زبان، و همینطور منطق، هر سه، فعالیتهایی عقلانی هستند که هیچ یک به دیگری وامی ندارد. اگر بخواهیم نسبتی میانِ زبان و موسیقی برقرار کنیم باید حسابِ زبان (language) را از حسابِ زبان (logos) جدا کنیم. به تعبیری دیگر، پژوهش ما باید در راستای توازی میان موسیقی و زبانِ زبانها یا همان لُگُس باشد نه زبانِ گراماتیک.
پ. ن.: هرگاه پژوهشگری بتواند زیرلایههای عقلانی یا لُگُسیِ زبان، موسیقی، هنر یا هر فرآیند دیگری را کشف و آن را معتبر به مبانیِ متافیزیکیاش کند، و پژوهش را استوار به پژوهشِ فلسفی کند، کار او [بهمثابهِ دانشمند] تمام است.
۱ نظر