در آلمان، جائی که من بعد از جنگ جهانی اول به عنوان دانشجو زندگی میکردم، تورم اقتصادی شدیدی حاکم بود. هیتلر پدیدار و جنگ جهانی دوم آغاز شد. برلین دچار سردرگمی ها و ماجراهای پیچیده ای شده بود، همه از آلمانی و غیرآلمانی درگیر شده بودند؛ در آنجا حتی به دانشجویی مثل من پیشنهاد میکردند که: در فلان جا یک خانه پنج طبقه برای فروش موجود میباشد، شما میتوانید آن را در ازای حتی ۱۰۰۰۰ ین (Yen) صاحب شوید و من همیشه رد میکردم و میگفتم که برای پول درآوردن به آلمان نیامده ام.
اما یک روز خانمی به من پیشنهاد خرید یک ویولون گرارنری (Guarneri) کرد به قیمت فقط ۲۰۰۰ ین (Yen) چه موقعیتی! آیا استفاده از چنین موقعیتهایی درست است؟ نه! به نظر من استفاده از چنین موقعیت هایی، فرقی نمیکند کجا و در چه زمانی، پیامد های بد و نامساعدی را میتواند در پیش داشته باشد.
نه به کسی پول قرض بده و نه از کسی پول قرض بگیر
روزی یکی از پروفسورهای دانشگاه به دیدار من آمد. کسی که به من در مورد جستجوی خانه (محلی که بتوانم در آن زندگی کنم) و کارهای دیگر، کمک های زیادی کرده بود. او به من گفت که من و همسرم باید سفری غیر منتظره به وطنمان داشته باشیم اما پولمان کافی نیست. من تردید دارم، که از شما خواهش کنم که به من مقداری قرض بدهید.
مخارج یک سفر دریایی برای دو نفر در آن زمان ۲۰۰۰ ین (Yen) بود و آن دو ۵۰۰ ین برای این سفر غیر منتظره کم داشتند که اگر تهیه میشد، میتوانستند به راحتی راهی این سفر دریایی شوند. من آمادگی خودم را برای قرض دادن این مبلغ اعلام کردم و از آنها تقاضا کردم که آن را در ناگویا به پدرم پس بدهند. بعد از سفر آنها، من برای پدرم نوشتم و برای کاری که کردم به پدرم توضیح دادم، میخواستم که موافقتش را جلب کنم.
جواب پدرم مرا مضطرب و وحشت زده کرد:… من پول را برای تحصیل تو فرستادم و از این کار گستاخانه ای که کردهای، یعنی با قرض دادنت مرا آشفته و خشمگین کردهای، در آینده نه اجازه داری که قرض بگیری و نه اینکه قرض بدهی. اگر تو اینقدر پول داری که امانت بدهی پس نیازی به کمک گرفتن از سوی من نیست.
بعد از این هشدار و تذکر پدرم، من تصمیم گرفتم که از آن زمان به بعد با یک برنامهریزی دقیق مالی زندگی میکنم. هر ماهه جلوتر حساب میکنم چقدر پول برای زندگی لازم دارم و آن را کنار میگذارم که برای کارهای دیگر خرج نکنم و مابقی آن برای خودم و دوستانم است.
پول میتواند باعث بروز گرفتاریهای زیادی بشود، اما قانون و مقررات پدر من و دیدار دوباره او به من آموخت که سعی کنم نگاه و برخوردی مردمی و اجتماعی داشته باشم و از دیگران بسیار بیاموزم. در آن روزها سفرهای خارج از کشور با قطار (ترن) انجام میگرفت و پدرم این را در ذهن من جا داد که با علاقه سفر کنم، از آموخته های کسانی که با آنها همسفر می شوم استفاده کنم.
او به من توصیه می کرد که: «بیاموز که شنونده خوبی باشی، دیگری زندگی غیر از تو دارد و حتماً تجاربی دارد که تو نداری و خیلی چیزها میداند که تو نمیدانی و میتوانی از آنها یاد بگیری، بهتر است که تو زیاد صحبت نکنی، بگذار دیگری صحبت کند و تو شنونده خوبی باشی. این هم تو را خوشنود خواهد کرد و هم او را، چون همسفرت امکان این را پیدا میکند که حرف بزند.»
۱ نظر