دانشمندان طراز اول، هنرمندان، بازرگانان و سیاستمداران تنها زمانی در کارشان موفق میشوند که انسان هایی ممتاز، عالی و طراز اول باشند. برای بدست آوردن موفقیت باید در وهلهی اول انسانی عالی مرتبه بود، باید شخصیتی داشت. در چهار سال تحصیلی یعنی از سال اول تا سال آخر، من سخنگوی کلاس بودم، باید بگویم که من خیلی هم با هوش نبودم و نمره هایم به ندرت خوب می شدند اما تک تک شاگردان کلاسمان را دوست داشتم و برایشان احترام قائل بودم و آنها هم مرا دوست داشتند و چون شخصیتی مددکار و یاری دهنده داشتم، همواره مورد تایید و انتخاب آنها بودم.
در هنگام امتحانات نهایی یکی از شاگردان که من او را A نامگذاری میکنم از شاگرد دیگری B در هنگام تقلب کردن دیده شد و این کار بسرعت به معلم ناظر بر امتحانات خبر داده شد.
A از کلاس امتحان بیرون شد و در میان این ازدحام، سر و صدا و بلوایی بپا شد. بعد از امتحان شاگردان در کریدور جمع شدند و نفر سوم C به B هجوم آورد و را به باد انتقاد گرفت و شروع به زدن او کرد. دیگران هم به C پیوستند و به B کتکی حسابی زدند. تمام این اتفاقات در یک لحظه واقع شده بود. در زمانی که من هنوز در کلاس درس بودم؛ به عنوان نماینده و سخنگوی کلاس مرا به دفتر معلمین خواستند.
– «این آشوب به چه معنی است؟ آیا تو در این باره چیزی میدانی؟»
– «بله من هم او را زدم»
– « نگاه کن! کدام یک از شاگردان کتک زدند؟»
– «همه شاگردان، آقای پروفسور»
– «و شما فکر میکنید که کار شایسته ای کرده اید؟»
– «نه، آقا به نظر من تقلب کردن کار درستی نبوده، اما این رسم رفاقت نبوده که B این کار را گزارش بدهد. خواهش میکنم ما را جریمه کنید (برای ما مجازات تعیین کنید).»
تمام مدرسه دست به اعتصاب میزند
من به کلاس برگشتم و به همکلاسی هایم گزارش کردم که چه جوابی به دفتر دادم و با دل و جرئت پیشنهادی داده ام. کاری که ما کردیم به خاطر همبستگی بوده، موافقت شماها لازم است، با اجازه شماها میخواهم ابلاغ کنم که با پیش آمدن این حادثه به نظر من میتوانیم امسال در همین کلاس بمانیم و به کلاس بالاتر نرویم، در همین حین حتی کسانی که در بوجود آمدن این شلوغی و آشوب دخیل نبوده اند، دست هایشان را بالا آوردند و همگی ما تصمیم گرفتیم سال بعد را در مدرسه نمانیم.
بلافاصله تمام شاگردان یکی پس از دیگری به دفتر معلمان خواسته شدند و مورد استنطاق قرار گرفتند، روز بعد که به مدرسه آمدیم بر روی تخته سیاه اعلانی نوشته شده بود که بیست تن از شاگردان باید جریمه بشوند، ده تن از آنان که اسم من در بالا قرار گرفته بود اخراج موقتی و تنبیه و توبیخ میشوند، با اینکه دیده شده بود که من (که نماینده کلاس هم بودم) در این زد و خورد نقشی نداشتم و نه نفر بقیه جزو کسانی بودند که در این زد و خورد شرکت داشتند.
روشن بود که تمام این ماجرا ها و هر چه پیش آمده فراموش میشود و امتحانات نهایی یک بار دیگر تکرار شد و جالب اینکه دو سه نفر از دانش آموزان کلاس ما که معمولاً رد میشدند، با وضعی که پیش آمده بود، آن سال توانستند قبول شوند! اما چه طنزی بپا شده بود!
اینها در سال ۱۹۱۶ اتفاق افتاده بود.
۱ نظر