پرنس توکوگاوا از طرز فکر پدر من خیلی خشنود شده بود. احتمالاً پدرم به او گفته بوده که من بسیار خوشحالم که پسر مرا می خواهید با خود همراه کنید و حتما هم او را در آلمان بگذارید تا با باقیمانده پول هایش تحصیل کند. اما آدمی هرگز نمیتواند بفهمد که سرنوشت او را به کجا میکشاند، من در آغاز سال از ورود به آکادمی موسیقی اونو ناامید بودم، در پاییز با کشتی بخار لوکس هاکونه مارو (Hakone Maru) به سمت مارسل (Marseille) میرفتم و به پیشنهاد پدرم به یک سفر دور دنیا میرفتم ولی در واقع راه من مرا بطرف آلمان برای تحصیل میبرد.
این ماجراها سال ۱۹۲۰ اتفاق افتاد هنگامیکه من ۲۲ ساله بودم.
در آن زمان تورم بر آلمان غالب شده بود، بطوریکه پول من توانست مدتی طولانی دوام بیاورد. در آخر ۸۰۰ میلیون بیشتر از ۱۵۰۰۰۰ ین (Yen) برای اقامت در آلمان لازم بود اما به هر طریق توانستم در آلمان بمانم. من فکر میکنم که خودم درها را به بسوی سرنوشتم باز نکردم. همیشه این احساس را داشتم که من به جهتی هدایت میشوم، چیزی که مرا در گذشته رهبری میکرد، خواست و مهربانیهای پرنس توکوگاوا بوده است.
من او را همیشه مثل یک بچه دنبال کردم، از جانب او هیچ گاه در حق من کوتاهی نشده و او تشویق و دلگرمی اش را از من دریغ نکرده و تولستوی که از او تواضع و فروتنی را آموختم و به اینگونه در واقع راه سرنوشتم را هموار کردم.
روح و جان هنر، کلینگر (Klinger) معلم انتخابی من
نزدیکیهای عید کریسمس در خانه ماتسو موتو (Matsumoto) پاکت کوچکی از آلمان دریافت کردیم که از پروفسور کارل کلینگر (Karl Klingler) بود، او اکنون در سن هشتاد سالگی، موسیقیدان و آهنگسازی است که هنوز هم در طلبگی بسر میبرد و همواره در راه آموختن قدم بر می دارد. از او یکی از کارهایش سونات سلو برای ویولون را برایم فرستاده بود. بازگشت به خاطرات گذشته و یادآوری معلم عالیقدرم مرا دچار حالتی وصف ناشدنی می کند.
به آن روزگارانی که به چهل سال پیش تعلق دارد، به دوران دانشجوئی در برلین و به رویاهایم در آن روزگاران. در مارسل من به پرنس توکوگاوا و همراهش بدرود گفتم و مستقیماً راهی برلین شدم، ابتدا با آقای فیگل (Fiegel) که یک مهندس آلمانی بود و با او در داخل کشتی هاکونه مارو (Hakone Maru) آشنا شده بودم، به یک هتل رفتم، سه ماه تمام هر شب به کنسرت رفتم، در دستم معرفی نامه ای داشتم که مرا توصیه کرده بود.
معرفی نامه از طرف پروفسور آندو بود برای معلمیکه به من درس دهد. این توصیه نامه را کنار گذاشتم و تمام نوازندگان از معروفترین آنها تا هنرمندان جوان پیشرفته را از نظر گذراندم تا اینکه کسی را بیابم که عمیقاً خواهان آموختن نزد او باشم. حتی بعد از سه ماه هنوز نتوانستم آن کسی را که به دنبالش بودم بیابم تا اینکه تصمیم گرفتم به وین بروم، شنیده بودم که کوارنتی کلینکر قرار است در سینگ آکادمی به اجرا درآید، خانم کابل (Kapel) که از فامیلهای دور فیگل (Fiegel) بود مرا با خود به این کنسرت برد.
هنوز خاطره این شب فراموش نشدنی را در یاد دارم، شبی بود غیرقابل توصیف، روحانی، عرفانی و معنوی که روح و جان مرا نوازش داد. در عین حال این اثر از نظم و تکنیک والایی برخوردار بود. من بدون توصیه و یا معرفی نامه و با گفتار انگلیسی نمیتوانستم از او بخواهم که مرا نزد خود بپذیرد. به آلمانی هم نمیتوانستم خودم را آنچنان که شایسته بود معرفی کنم. نوشتم: «خواهش میکنم مرا به شاگردی خودتان بپذیرید.»
۱ نظر