برخلاف نظر مرسوم، که عمدهی دگرگونیهای اجتماعی را با مقداری گرایش به توهم توطئه محصول خواست فرادستان و به ویژه فرادستان سیاسی میداند و هر فعلی را به ارادهی آنان نسبت میدهد، در این کتاب همانطور که از جامعهشناسی انتظار میرود با سه ضلع مخاطبان-موسیقیدانان و قدرتمندان سیاسی و نحوهی پیوندها و تاثیر و تاثرشان بریکدیگر مدلسازی صورت گرفته است و به وضوح نیروهای اجتماعی گاه بزرگی را به نمایش درمیآورد که به عکس، نزد فرودستان است و ارادهی فرادستان را اگر نه متوقف دستکم کند میکند. نویسنده نشان میدهد اینها چگونه ممکن است با همدیگر همکاری کنند.
از جمله مثلا ممکن است موسیقیدانان برجسته یا بخشی از نهاد موسیقی با قدرت سیاسی چفت شده و موجب همافزایی نظرات یکدیگر یا برعکس تعدیل آنها شوند، چنان که در مورد هر دو دستهی اصلی موسیقیدانان تاثیرگذار در عهد رضاشاه عملا چنین پدیدهای رخ داد. بر اساس این مدل در کتاب به نحوی موفق حتا مابهازاهای موسیقایی خواست مرکز قدرت را هم مییابیم که از قضا حاصل یک شباهتیابی صوری و تصنعی نیست بلکه به شکل قانعکنندهای مستدل به واقعیتهای تاریخی است. و باز همزمان از نگری درست برعکس این، درمییابیم که نسبت دادن همهی آن تحرکات اجتماعی به خواست یک حاکم، هر چند مستبد و زورمند نیز دور از واقعیت است چرا که ممکن است اصلا سلیقهی حاکم ربطی به دستورات موسیقایی مرکز قدرت نداشته باشد (همانطور که در مورد رضاشاه نداشته).
اینگونه است که مولف موفق میشود نشان دهد جریان تحرکات اجتماعی بسیار پیچیدهتر از آن است که مطیع یک ارادهی خاص، هر اندازه هم قوی و خودکامه، بشود. تحلیل این پیچیدگیها هنگامی میتوانست بارورتر از این که هست گردد که اطلاعات بیشتری، به ویژه از درون جامعهی موسیقیدانان و جامعهی مخاطبان موجود بود. اما متاسفانه در مورد اول اطلاعات کم (اما احتمالا قابل دسترسی با کاوش فرهنگ شفاهی باقیمانده) و در مورد دوم دانستهها تقریبا نادر و دسترسیناپذیرتر از اولی است. از این رو همین که درک شود تا چه حد یک اجتماع میتواند پیچیده باشد، فارغ از میزان تعمقی که در برگشودن این پیچیدگی میتوان کرد، خود فعالیت نظری بروزیافته در کتاب را ارجمند میسازد.
با این چشماندازها شاید به نظر برسد که کتاب به کلی چشمش را بر نامهای بزرگ موسیقی بسته و همهچیز را در قالب روابط نهادی نیروهای اجتماعی تحلیل کرده است. اما این اشتباهی بیش نیست زیرا نویسنده بهدرستی تشخیص داده که موسیقی ایرانی و دگرگونیاش در آن زمان (و گویا هنوز نیز) بیش از آن به کنش و منش افراد فعال در آن وابسته بود که بتوان یکسره منکر تاثیر موسیقیدانان نامی در آن شد و همهی ماجرا را به جامعهای بیشکل یا سازمانیافته نسبت داد، زیرا جامعهی موسیقی ما (و شاید هم کل جامعه) در آن وقت هنوز چنان نهادهای سابقهدار مستقر روزآمدی در درون خود نداشت که بتوانند نیروی محرکهی تغییرات اجتماعی را فراهم کنند. این جامعهی موسیقی، اگر هم جامع(ه) بود، جمع نقطههای منفرد بود نه افراد تنیده در یک نهاد؛ نهادها و دستهبندیها (که نهاد بومی میتوان خواند) در این دوره شکل گرفتند. از همین رو نویسنده مانعی نمیبیند که لختی جریان کتاب را متوقف کند، به زندگی بازیگران اصلی (وزیری، خالقی، صبا و …) بپردازد و حتا تا مرز برشمردن خصلتهای روانشناختی و خوی و خلق هرکدام پیش رود و در نهایت رابطهی همهی اینها با موضوع مورد بحثاش را روشن سازد.
سرانجام، آنچه میتواند از همهی اندیشهبرانگیزیهای کتاب که یاد شد مهمتر جلوه کند آن چیزی است که در متن اصلا به آن پرداخته نشده و در حقیقت این نوشتار مقدمات ورود به آن را بهخوبی فراهم کرده اما خودش را غایب گذاشته است. و این چیزی نیست جز برنامهی «گلها»، که در کتاب تمهیدات یک پرداختی سبکشناسانه، آمیخته با بازخوانی جامعهشناسیک تاریخ از آن، به چشم میخورد -آنچنان که دور از سودازدگی عاشقان سینهچاک یا بغض مخالفان متعصب باشد- اما این تمهیدات فعلا منتظر کار بیشتر خود نویسنده یا پژوهشگرانی دیگر میماند.
هنر موسیقی شمارهی ۱۵۹
۱ نظر