این روزها اغلب اعمال ما از سازوکار هایی ناشی می شوند که رفته رفته در درون ما نهادینه شده اند و گه گداری هم به گونه های مختلف خود را نشان می دهند و ما در این تصور واهی که بانی و صادر کننده ی این افعال بوده ایم. در این میان آنان که آسیب کمتری دیده اند، بی گمان اعمالشان اصیل تر و بی شائبه تر خواهد بود و آنان که به موانع تکیه می دهند، یا آن را دور می زنند، راه طّراری را در پیش می گیرند و آنان که در رفع شبهات می کوشند، از مظان اتهام و معرض قضاوت به دور خواهند بود.
مگر نه این که در هر کنسرتی دست هایمان را به هم می کوبیم و انرژیِ نداشته را آنچنان خرج می کنیم که در واقع دستِ پیش گرفته ایم تا پس نیفتیم.
چرا که یا قصد شهید نمایی داریم و یا ناخواسته می خواهیم آن نوازنده ملعون را به پاس خرده حسابی که با ما داشته است، شهید سازیم. ما قبلاً به عنوان مخاطبی ژنریک به حساب می آمدیم؟ مگر نه این که می بایست سنگ هامان را وا بکنیم.
آری ما گفته بودیم که خواست باطنی مان این است که فهم مان به فرمان مان بماند و حق شهروندی را در جای دیگری به جای آوریم و چون خروس بی محل آواز سر ندهیم و جیب هایمان را پر از تخم مرغ کنیم و آن چه در نظرِ ما تنگ است و ما را به غصه واداشته است، امان ندهیم. دست ها را در جیب بگذاریم، کف نزنیم و بگذاریم آن-ها خرده حساب هایشان را به میدا ن دیگری برند و اگر ایستادند، شرط ادب این است که تخم مرغ ها را حواله شان کنیم.
از ترفند های دیگر ما شاید گریز از خیل باشد یا همان غیر قابل تصرف شدن. برای پوشاندن رد پا می بایست تخم مرغ دوم را نیز حواله کرد، اما این بار به سوی آن که کف می زند، ممتد می زند و دیوانه وار، انگار تا کنون راهی برای خالی شدن اش نیافته است و یا اصلاً انگار وقتی می گویند موسیقی، مراسم حنابندان است. از همه ی این اخطار های سرخپوستی که بگذریم، بهتر است دوست داشته شویم و دوست بداریم و آن جا که دست زدنی ست، دست هایمان را به صدا در آوریم، و آن جا که نیست، خود را خسته نسازیم.
بگذاریم آن ها بدانند که ما می دانیم موسیقی چیست. لازم باشد آستین مان را هم بالا می زنیم و گر نه دست هایمان را در جیب فشار می دهیم و می رویم به خانه و ضبط مان را روشن می کنیم و گوش می دهیم هر آن چه را دلمان می خواهد و دوستش داریم و پیش از آن که کف بزنیم و هورا بکشیم، به خاطرش می سپاریم. با چنین انگیزه ای است که موانع و خطرات بعدی را از سر راه بر می داریم و یادآوری می کنیم، شنیدن، خندیدن و دوست داشتن را.
این روزها عده ی زیادی فکر می کنند نفهمیدنِ یک موضوع به اندازه ی فهمیدن آن اهمیت دارد. البته باید حواسمان باشد گاهی موضوع نامتعارف است و تعلق دارد به زمانه ای نامتعارف، بنابراین پیشنهاد می تواند این باشد که ما هم بهتر است انرژی مان را نگه داریم و در همان زمانه ی نامتعارف که قرار است “ارکستر های مناسبتی” به آن منتقل شود، حرام اش کنیم. همه ی این نارسایی ها و سر در گم شدن ها بر ساخت اجتماعی ما تأثیرات نامطلوبی گذاشته که موجب تنزل اخلاق عمومی نیز شده است.
بحث ما صرفاً هیجانات نا بجا و اغراق آمیز و ریایِ رو در رو نیست. تأکید بر این است که در دنیای پیشرفته اوضاع متفاوتی در جریان است و فرایند تازه ای در حال شکل گیری است- پدیده ی جهانی شدن- که ساخت های سنتی شده ی عصر مدرنیته را در هم می ریزد و ما هنوز آن جا که قرار است بخندیم، گریه سر می دهیم و آن جا که عشق حرف اصلی را می زند، شمشیر جنگ بیرون می کشیم.
پیداست که روزگار وصل و زمان پس از تحقق کادانس توانی طاقت فرسا را می طلبد و در چنین شرایطی عملاً می بایست تمام انرژی خود را صرف زیبایی نمود و پس از آن کف و هوراست که پایان نخواهد داشت.
CHi???????????????
شما یک شاهکار نویسید درود بر شما و قلمتان
man ke motevajeh nashodam age kasi manzure nevisandeh ro fahmid be manam bege.
nemidonam neveshtane in maghale be in sabk lazem bod ya na,vali dar har sorat esme maghale ro besiar monaseb entekhab
.kardi
dar akhar bayad begam ke ma kheili vaghte ke dast dar jib o sar dar garibanim.va tokhmo morgha ro havaleye khodeman mikonim