سالهای بعد نیز وضع به همین منوال بوده است. دستکم هر دو یا سه سال یک بار چرخشی اساسی در دیدگاهها و نحوهی برگزاری این جشنواره رخ داده است. این موضوع که در آغاز در جهت تازگی و کمال به نظر میرسد از آن جهت که تداوم و انسجام این جشنواره را بر هم میزد نکتهی منفیای به حساب میآید که تا امروز نیز به عنوان اصلیترین پدیدهی آسیبشناختی جشنوارهی فجر به حساب میآید.
از سوی دیگر این تغییرات و بیبرنامگیها باعث میشد با تغییر در سطوح مدیریتی سازمانهای متولی این واقعهی موسیقایی و تغییر افراد در پستهای کلیدی مربوط به جشنواره، سیاستگذاریهای آن هم به شدت دچار تحول شود.
برای مثال یک سال (۱۳۶۶) مانند رقابتهای ورزشی میان موسیقیدانان مدال پخش شد! و سالی دیگر (۱۳۶۵) مانند جایزهی گِرَمی برنامهی انتخاب نوار یا آلبوم سال برگزار شد. سال دیگری (۱۳۷۰) بخش «موسیقی نوین ایرانی» برگزار شد و دیگر ردی از آن مشاهده نشد.
در سالهای اخیر نیز بخش رقابتی جشنواره به کلی حذف شد.
همین امر باعث شد که وقتی هم سالها بعد جشنواره بینالمللی شد روند مشخصی در دعوت از گروهها و موسیقیدانان خارجی وجود نداشته باشد. شاید تنها مورد استثنا سالی است که جشنواره به موسیقی ملل مسلمان پرداخت (۱۳۷۰) که آن هم دیری نپایید. این سردرگمی باز هم مانند قسمتهای داخلی مانع این شد که این جشنواره در مجامع بینالمللی به عنوان یک رویداد هنری معتبر و تاثیرگذار که گروههایی با سلیقهی خاص برای ارائهی آثارشان به آن توجه دارند، مطرح شود.
در این میان بخش موسیقی نواحی (یا فولکلور یا …) که در آن سالها تنی چند از پژوهندگان و فعالان عرصهی تحقیق (۹) بر آن متمرکز بودند هر چند بخش جدایی نبود و نام جداگانهای نداشت به دلیل این که حساسیتها برای این نوع موسیقی کمتر بود (و انتخاب هم به دست اهلش انجام میشد) کیفیت بهتری داشت.
تقریبا بهترین نمونههای موسیقی نواحی ایران به جشنواره فجر آمد و پایتختنشینان علاقهمند (و شاید گروههای شهرستانی) نوای این موسیقیها را شنیدند. در همین سالها هستهی اولیهی جشنوارههای موسیقی نواحی تشکیل شد، که در دههی هفتاد شمسی جزو مهمترین و تاثیرگذارترین رویدادهای موسیقی کشور بودند.
جشنوارههای موسیقی نواحی مانند «آینه و آواز»، «ققنوس»، «موسیقی نواحی ایران» و … که سالهای بعد برگزار شد به جهت اینکه حوزهی مشخصتری داشت و انتخاب با اشراف بیشتری انجام میشد، موفقتر بودند. در مورد این جشنوارهها حداقل باید گفت هدف تا حدودی روشنتر بود؛ یک (یا چند) سنت موسیقایی بزرگ داشت از میان میرفت.
نوازندگان و خوانندگان برجستهی هر یک از این سنتها دیگر جانشینی نداشتند، به همین علت کسانی بر آن شدند تا پیش از آن با جشنوارهها و … آخرین بازماندگان این سنتهای در حال انقراض را به دوستداران موسیقی و همکاران شهریشان معرفی کنند. به این امید که شاید بتوانند دست کم روند این انقراض را کمی کندتر کنند یا مادهی اولیهی لازم (ضبطها، مصاحبهها و …) برای بازسازیهای بعدی فراهم آورند. یا اینکه به فرهنگ دوستان دربارهی این انقراض هشدار دهند و در جامعه طرح موضوع کنند (۱۰).
پی نوشت
۹- در این دوره بیشتر اشاره به نام محمدرضا درویشی، بهمن بوستان و تا حدی دکتر محمد تقی مسعودیه است. هر چند که این آخری کمتر در جشنوارهها دخالتی داشت.
۱۰- فهمیدن این که تا چه حد به این امر موفق شدهاند نیاز به زمان بیشتری دارد. به نظر میرسد که آنها بیشتر روی بخش نخبهی فرهنگی شهری تاثیر گذاشتهاند تا خود فرهنگی که در حال انقراض بود. اما این نکته استثناهایی هم دارد. شاید اشاره به دوتار نواز نوجوان ترکمن که گفته بود خیال دارد دوتارش را با «ارگ» عوض کند و در یکی از همین جشنوارهها از تصمیم خود بازگشت (در عمل و با اجرای دوتار) نمونهای کوچک ولی جالب از این اثرگذاری برونفرهنگی باشد.
۱ نظر