الگار این کنسرتو را در سال ۱۹۱۹ پس از پایان جنگ جهانی نگاشت. با بدبینی حاصل از تـخریب و نابودی به بارآمده توسط جنگ، الگار بر این باور بود که اروپای کنونی دیگر بسآن اروپای قبل از جنگ نخواهد شد. اولین واکنش او به جنگ ننوشتـن موسیقی در طی آن چهار سال بود. سپس، از اکتبر ۱۹۱۸ تا اکتبر سال بعد، او قریحه ی خود را صرف چهار اثر نمود که در زمره ی بهترین آثار وی جای می گیرند. سه اثر ابتدایی که آثار “مـجلسی” نام گرفته و اثر چهارم وی، هـمین کنسرتوی ویلنسل می باشد. این کنسرتو، گویی سوگ الگار برای جهان از دست رفته می باشد.
فرض کنید که هملت تنها با ورود شاهزاده به روی صحنه آغاز می شود در حالی که او بدون هیچ توضیح و هیچ مقدمه چینی، لغات جادویی “بودن یا نبودن… مساله این است” را بر زبان جاری سازد. الگار در آغاز کنسرتوی ویلنسل خود چنین کاری را با مخاطب خود انجام می دهد و او را از همان آغاز در میانه ی اثر می گذارد. این طریق رایجی برای شروع کنسرتوها نیست.
معمولا یک مقدمه ی با ارکستر وجود دارد و پس از آن سولیست، به آرامی شروع به ورود به صحنه می کند. در کنسرتوی دوُرژاک، برای مثال، این مقدمه چینی در ارکستر چیزی در حدود سه و نیم دقیقه به طول می انجامد.
الگار، در عوض، با چهار آکورد پی در پی بر روی ویلنسل حالتی بسیار آگاهانه به شروع اثر می بخشد. این آکوردها، پاسخی به نرمی از سازهای زهی، کلارینت ها و هورن ها دریافت می کنند و پس از آن، ویلنسل حالتی مستحکم تر به خود می گیرد.
چیزی که می شنویم از نوع دیگری است: ویولاها با ضرب نه-هشت وارد صحنه می شوند. ضربآهنگ آنها در پشت آوای اصلی مانند نوای سوگواری است. الگار این کنسرتو را تنها چند ماه پس از پایان جنگ جهانی آغاز نمود و این ملودی سوگوارانه، عزاداری الگار است برای میلیون ها نفری که در جنگ جان خود را از دست دادند. با جابجایی هنرمندانه ی نت ها، کنسرتو در یک لحظه ی واحد هم احساس غم و هم احساس ِ درد را به شنونده بازگو می نماید.
این تم اصلی از ارکستر به ویلنسل و برعکس، مدام در حال جابجایی است و این تحرک باعث قدرت گرفتن اثر می شود و در آخر نیز در حالتی خاکستری و نیمه جان در آواهای ویلنسل به پایان خود نزدیک می شود. این خاتمه، به ضربآهنگی دوازده-هشت رسیده و به دیالوگی میان سازهای زهی و کوبه ای تبدیل می گردد.
۱ نظر