نوازندهی ردیفدان مدرسیای مثل طلایی نوعی دستور زایشی را برای آن میخواهد که بر انجماد ردیف غلبه کند. هدف اصلی تحلیل، بالاتر و اولیتر از یک کنش موسیقیشناسانه، رهایی ردیف از قید تصلبی است که امروزه کم و بیش همه به روی دادن آن معترفاند. او میخواهد انجماد را از طریق به بیان درآوردن اجزای امر منجمد در هم بشکند. و ناخواسته وضعیتی را طرح میکند که در پس یک پرسش نخستین پدید میآید. پرسش این است که آیا ما میتوانیم صرفا با دانستن نوع گسترش یا کالبدشناسی گوشهها از مرز عینیتیافتگی منجمد آنها عبور کنیم و مثلا برای فلان گوشه یک مقدمهی دیگر طراحی کنیم؟ اگر چنین کنیم یکی از ویژگیهای مد را در نگاههای محافظهکارتر سلب کردهایم.
در حقیقت به سوی درک انتزاعیتری از مد بازگشتهایم و درآمیختگی میان خود ملودیهای عینی موجود در کالبد گوشهها را با پیوند دو طرفهی فضای حرکتی ملودی مدل –که قدری ذهنی است- و زیرساخت مد، تا اندازهی زیادی از میان برداشتهایم. طلایی این بار هم سعی میکند از طریق برداشتن فاصلهی میان تحلیل نظری و فعالیت عملی –که در نغمهنگاری ردیف هم تا حد زیادی به آن نزدیک شده بود- یکی از گرههای آموزشی و هنری موسیقی دستگاهی امروز را بگشاید.
با این همه آن هدف ممکن است به راحتی محقق نشود. اگر به مسالهی تفسیر منفرد که مانع شمول عام قوانین میشد بازگردیم موضوع روشن خواهد شد. برای عبور از انجماد کنونی تحلیلی صورت گرفته که یک تفسیر منحصر به فرد را در دل دارد و تا آنجا که دیدیم به قواعد کاملا مستقل از متن هم منجر نشده است، در نتیجه در وضعیتی بسیار متناقض ممکن است درست عکسِ هدف مولف را برآورده سازد.
یعنی نه تنها نقشمایهها و محتوای موسیقایی گوشهها متعین باشد و فضای چندانی برای تغییرات در اختیار نگذارد بلکه این بار به شکلی پنهانی از طریق تحلیل، حتا یک تفسیر/اجرای خاص هم بخشی از تعینیافتگی فضای مُد شود. اگر چنین شود کار طلایی نه تنها بنا برا ادعایش راه گریزی از انجامد و تصلب فراهم نمیآورد که متن را به مراتب خشکتر و منجمدتر خواهد کرد (۲۰).
این سوی بدبینانهی تاثیر کار طلایی در آیندهی موسیقی دستگاه است. اما وضعیت متناقض یادشده میتواند یک سوی خوشبینانه هم داشته باشد. حرکت طلایی به سوی تفسیر، به شرط آن که دیگران از تحلیل او به صرافت دست بردن در اجزای گوشه بیافتند، ممکن است به گشایشی در فضای تفسیری در گرایشهای مدرسیتر بیانجامد و از آن راه، چنان که پیشتر هم یاد شد، به بخشی از دگرگونی مفهوم دستگاه یا تلقی ما از آن تبدیل شود. این سوی دوم کار طلایی ممکن است حرکتی به سوی تغییر در تعینِ هویتهای مدال (از طریق آوردن به سطح خودآگاه و نامیدن) باشد اگر چه اندکی محافظهکارانهتر از آن که امروزه در گوشهای دیگر از جامعهی موسیقی ما در جریان است.
پی نوشت
۲۰- این حتا از نظرهای سنتگرایان متعصب هم یک گام خشکتر خواهد شد. چون آنها تنها یک اجرای متن را درست میشمارند نه قواعد زیرساختیاش را.
۱ نظر