در این جهان متمدن و به هم پیوسته تا قرن ۱۵ میلادی اساس فلسفه و علم، اساس هنر و زیباشناسی و از جمله موسیقی، و سه مذهب بزرگ و به هم پیوسته یهودی، مسیحی و اسلام بوجود آمده و استقرار یافته اند. مشکل از آنجا شروع می شود که این جهان متمدن با سابقه چند هزار ساله، تا به امروز تداوم نمی یابد. جهان چند هزار ساله فقط در زمان نسبتا کوتاه دو قرن (قرن های ۱۶ و ۱۷ میلادی) به کلی دگرگون می شود.
مهمترین رویدادها بعد از پیدایش آمریکا، البته پیدایش اروپا است. اروپا بر خلاف آنچه که در مدارس اروپایی (در تاریخ فلسفه، علم، هنر و فرهنگ و غیره) هنوز هم تدریس می شود تداوم تمدن یونان باستان نیست. تقسیم جهان به قاره های اروپا و آسیا در نقشه های جغرافی که از قرن ۱۶ میلادی به بعد که اولین بار در هلند ساخته شده اند دیده می شود.
این نوع تقسیم بندی حاصل از تحولات و تغییراتی است که بعد از رنسانس در جهان ایجاد شد. جهان متمدن، با فرهنگ و تاریخی به هم پیوسته و در بسیاری از مقوله های مشترک، با از هم پاشی آخرین امپراطوری (عثمانی) از هم پاشید و به فرهنگ های محلی و کوچک و بی اهمیتی تجزیه شد. از طرف دیگر اروپا به عنوان یک منطقه به هم پیوسته و بزرگ فرهنگی پدیدار شد و مرکز تمدن جهان به این اقلیم تازه منتقل شد. در قرن های ۱۸ و ۱۹ میلادی که هم دوران تولد ملیت ها و هم زمان بسط یافتن جهان متمدن به قاره های تازه یافته است که در نتیجه جهانی جدید و بزرگ غیر متصل و بی سابقه پدید می آید.
و از این دوره به بعد است که ما هم مانند همسایه های عرب و ترک و هندی خودمان در جستجوی فرهنگ های ملی هستیم و برای منطقه فرهنگی مشترکمان (که سابقه و اهمیت تاریخی اش به مراتب از منطقه فرهنگی اروپا و فرهنگ اروپایی بیشتر است) حتی نامی هم نداریم چه برسد به نشانی یا شناختی.
وضعیت فرهنگی جهان باستان در دوران شکوفایی اش قابل مقایسه با وضعیت فرهنگی اروپا در قرن های ۱۶ تا ۱۸ است. در عین حال که امپراتورها و حکام محلی مختلف مشغول رقابت و جنگ و گریز هستند، هنرمندان و دانشمندان هم به فعالیت های پر ثمر و بده بستان های فرهنگی مشغول اند و روابط فرهنگی در کل منطقه موجود و بارور است. با این تفاوت اساسی که در غرب با نام و تعریف «اروپا» مشکل تعلق به یک منطقه بزرگ فرهنگی حل شده است.
۱ نظر