این گواه کوتاه نشان میدهد پیش از تولد دولت-ملت مدرن هم تصوری از یک فرهنگ موسیقایی که بتوان آن را «موسیقی ایرانی» خواند در مراکز اصلی شهری، یعنی تجمعگاههای قدرت و ثروت، وجود داشت. با یک جستجوی سردستی نیز دستکم تا میانهی دورهی قاجار میتوان پیشینهی چنین مفهومی را عقب برد. برخلاف نمونههای اروپایی در ایران این زبان موسیقایی نه تنها ممنوع (۲۵) یا گمشده نبود بلکه حمایتشده و رسمی هم بود. موسیقی دستگاهی افزون بر تمایز بسیار روشن از موسیقی اروپایی، به قدر کافی از همتایانش، یعنی حوزههای موسیقایی عربی و ترکی نیز فاصله گرفته بود.
پس بنا بر شواهد تاریخی هرگونه شکی دربارهی این که ساکنان فرهنگی شهرهای بزرگ فاقد نوعی «خود»ِ موسیقایی بوده باشند، از میان برمیخیزد. این «خود» پیشاپیش به عنوان نوعی هنرِ مورد حمایت نخبگان وجود داشت، اما به عنوان «خود» برابر نمیایستاد یا کمتر به عنوان «خود» رخنمون میشد. درست از لحظهای که با یک «دیگری» رویارو شد تمایز و مرزهای خویش را به نمایش گذاشت. بر اثر این رویداد، اندیشهی ایرانی دست به کار واضح ساختن مرزهای این خود با دیگری شد.
بدینسان نخستین تفاوت موسیقایی وضعیت ما با رخداد ناسیونالیسم موسیقایی در اروپا و همچنین بُعد موسیقایی ملتسازی در کشورهای رسته از بند استعمار روشن شد. ما یک سنت موسیقایی شهری تا حد زیادی مرتبط با نخبگان (خواه فرهنگی، خواه سیاسی) داشتیم که در مراکز جمعیتی زنده و پویا بود. اما برای دیدن دومین تفاوت باید دوباره به سوی دیگرِ همسنجی نگاهی بیافکنیم. اگر به مراکز بزرگ فرهنگی اروپای شرقی و مرکزی مثل بوداپست، پراگ و… در سدهی نوزدهم بازگردیم و رفتار موسیقایی را در آنها بررسی کنیم مساله را خواهیم دید. مانند زبان رسمی (که برای مثال در امپراتوری اتریش-مجار آلمانی بود)، موسیقی کلاسیک اروپایی (به ویژه مکتبهای آلمانی) نیز همچون عالیترین شکل هنر شنیداری در این مراکز جریان داشت. همهی الگوهای سبکی و آموزشی از آن فرهنگهای مرکزی میآمد و فرهنگهای قومی حضور چندانی در این میدان نداشتند.
در مقابل این نیرو گرایش به وطنپرستی و ملیگرایی کاملا طبیعی جلوه میکند. در هنگام برآمدن دولت-ملت مدرن ما حتا با چنین وضعیتی نیز مواجه نبودیم. هیچ گونه موسیقی که بتوان آن را به شکلی غیرایرانی پنداشت مراکز اصلی فرهنگی را از آن خود نساخته بود، جز اندکی در سازمان موسیقی نظامی آن دوران. بنابراین بسیار دور مینماید که بتوان تنها به یاری انگیزههای موسیقایی احساسی مشابه احساس آفرینندگان ملیگرایی در موسیقی را در میان موسیقیدانان ایران هم بازجست.
از این رو نیاز به ابراز وجودِ موسیقایی در برابر یک سنت موسیقایی دیگر قاعدتا نباید وجود میداشت. اما این تنها ظاهر کار است. چنین نیازی در عمل وجود داشت و از راهی بسیار شگفتانگیز و شاید تا حد زیادی وارونه.
پی نوشت
۲۵- برای همسنجی کافی است ممنوعیتهایی را به یادآوریم که گریبان «مولداو»ِ بدریش اسمتانا یا «پولونز»های شوپن را گرفت.
۱ نظر