با این حساب، شیوهی نوازندگی یک نوازنده در موسیقی ما مجموعهای است از عوامل فقط مربوط به نواختن و همچنین بعضی عوامل مربوط به ساختن. در همین وضعیت است که عواملی مثل صدادهی (سونوریته) شخصی، ارتباط فیزیکی با ساز و نحوهی صداگیری (مثل نقاط زدن مضراب، شکلهای کشیدن کمان و …) دامنهی شدتوری (Dynamic Range)، دامنه و کیفیت مالشها، نالهها و لغزشها، و … با عوامل دیگری مثل بسامد استفاده از تکنیکها، نوع کوک ساز، تعیین فواصل نغمهها در یک مد خاص، و حتا استفاده از ریتم و ملودیهای خاص، و … همه میتواند جزئی از «شیوه نوازندگی» باشد.
دستهی اول فقط به نوازندگی مربوط است. یعنی حتا اگر هم بخواهیم آثار دیگران را بدون این که تغییرشان بدهیم بنوازیم این عوامل در متفاوت شدن نواختهی ما با نوازندهی دیگر موثر است. اما دستهی دوم همانطور که مشخص است بیشتر به محتوای موسیقی ربط دارد و وقتی تفاوت ایجاد میکند که یا در حال آفرینشایم یا اجازه داریم آهنگهای دیگران را برحسب سلیقهی خودمان تا حدودی تغییر بدهیم.
پس، شیوه یک مجموعهای از انتخابهاست؛ انتخاب از بین مجموعهی عوامل ممکن. این انتخابها همیشه آگاهانه و با چونوچرا کردن انجام نمیشود بلکه اغلب به شکل یک نوع سلیقه و انتخاب ناخودآگاه صورت میگیرد. اما تکرار آگاهانهی این انتخابها ما را به وادی تکرار یا حتا تقلید یک شیوهی نوازندگی میبرد. اگر نوازندهی ب انتخابهای نوازندهی الف را آگاهانه یا ناآگاهانه تکرار یا تقلید کند میگوییم نوازندهی ب دارد به شیوهی نوازندهی الف مینوازد. و اگر این کار را خیلی خوب و بی نقص انجام بدهد ممکن است اصلا نتوانیم تشخیص بدهیم چیزی که میشنویم ساز نوازندهی الف است یا ساز نوازندهی ب. اگر تنها بعضی انتخابها یکی باشد میگوییم شیوهی نوازندگی الف و ب در بعضی نقاط شبیه هم است.
شیوهی نوازندگی میتواند فراگیر شود، یعنی نوازندگان زیادی آن را تقلید کنند. در این نمونهها معمولا میگوییم یک سبک نوازندگی به وجود آمده. گاهی هم خود نوازنده یا دیگرانی برای آموزش و تداوم شیوهاش روش آموزشی و دستور و مجموعهای از آثار مرجع فراهم میکنند، اینجا معمولا از مکتب نام میبریم.
یکسان نبودن یا به قولی استاندارد نشدن خیلی از عوامل موسیقی موجب قرار گرفتنشان در مجموعهی عوامل تشکیلدهنده «شیوه نوازندگی» میشود. مثلا جنس مضراب یک ساز یا نوع و فرم ساختش میتواند از نظر بعضی جزو شیوهی نوازندگی یک نوازنده قرار بگیرد. در حالی که ما هرگز درمورد جنس یا شکل ساخت آرشه ویولن چنین چیزی را نمیشنویم. طبیعی است، چون دربارهی ویلن نوازنده به تنهایی تصمیم نمیگیرد اما دربارهی مضراب و… ممکن است استفاده از یک نوع مضراب خاص تصمیم یک نوازندهی خاص باشد. برای مثال بد نیست یادمان بیاید چطور استفاده از مضراب بدون نمد سنتور به شکلی افراطی به نشانهی (و گاه از نگاهی سطحی به تنها نشانهی) یک شیوهی نوازندگی تبدیل شد.
همین طور دربارهی نسبت فاصلهی مقامها مخصوصا درجاتی که کمی تغییرپذیراند، تصمیمهای یک نوازنده میتواند بخشی از شیوهی شخصی او محسوب شود. بارها از نوازندهای صاحبنام شنیدهایم که فلان نغمه یا پرده را در فلان دستگاه یا گوشه کمی بالاتر بگیرید. این یعنی اختیارات یک استاد نوازنده تا این حد از تغییرات در ساختارهای بنیادی هم میتواند گسترده شود (اینجا کاری به این که این وضعیت خوب است یا بد، این که بهتر است چنین ویژگیهایی استاندارد شود یا نه و چرایی آن نداریم). و اگر جایی اختیار و انتخاب هست یعنی میشود از شیوه هم حرف زد.
دامنهی عواملی که هنوز استاندارد نشدهاند از یک طرف به مسایل مربوط به ساختمان ساز و وسایل به صدا درآوردن آن میرسد (مثلا تفاوت شیوش صدای دو پیانو از دو نشان تجاری مختلف بسیار کمتر از تفاوت صدای دو سهتار از دو استاد سازگر متفاوت است) و از طرف دیگر به ویژه به مسایل مربوط به نظام فواصل در موسیقی ما که خیلی هم در یک قرن اخیر موضوع بحث و مجادله بوده میرسد و باز از طرفی حتا به اکول نوازندگی. در بعضی از نمونههای تاریخی درموسیقی ما این مجموعهی عوامل (مخصوصا اکول) درگذر از یک روند طولانی بالاخره یکی از شیوهها غالب شده و درنتیجه آن عامل شکلهایی از تثبیت را تجربه کرده؛ مثلا شکل به دست گرفتن تار در دورهی معاصر (روی پا) دیگر بخشی از شیوهی نوازندگی کسی نیست چون تثبیت شده و موضوعِ انتخاب نیست.
همان طور که دیدیم تعیین شیوهی نوازندگی و این که چه چیزی جزو شیوه محسوب میشود و چه چیزی نه، موضوع پیچیدهای است. مسالهی اصلی سر این است که لغت «نوازندگی» خیلی وقتها از نظر ما نمایندهی دو چیز همزمان است: ۱- به صدا درآوردن یک قطعهی موسیقی که وجود داشته ۲- انشای موسیقی یا تغییراتی در حد انشا در موسیقی از پیش موجود. تا زمانی که این دو مفهوم همزمان از هم تفکیک نشده باشند بحث دربارهی «شیوهی نوازندگی» همچنان پیچیده خواهد ماند.
۱ نظر