بگذارید توضیح دهم که ادبیات گذشته را به جای اینکه هنر بدانم ماده خام می دانم. بسیارند انسان هایی که گذشته را مانند موزه ای می دانند و به آن وفادارند؛ اما من اینگونه فکر نمی کنم. اکنون گذشته می تواند به عنوان ماده خام در کنار دیگر چیزها قرار گیرد. منظور از چیز های دیگر، چیزهایی است که با هنر عادی پیوند نمی خورند. رویدادهای عادی در یک شهر، یا رویدادهای عادی در روستا یا رویدادهای تکنولوژیک – چیزهایی که اکنون کاربردی هستند زیرا تکنیک ها تغییر کرده اند. این مسئله ماهیت موسیقی را تغییر می دهد و من مطمئنم که تئاتر شما را نیز تغییر می دهد مثلا با بکارگیری تلوزیون رنگی، یا پروژکتور های پخش چند فیلم، دستگاه های فتوالکتریک که وقتی یک بازیگر از محدوده خاصی می گذرد نور پخش می کند. وقتی که خواستیم کار ترکیبی کنیم باید تئاتر را به اجزای تشکیل دهنده اش به ترتیب آنالیز کنیم تا بتوانیم آنها را وارد کار کنیم.
اما در زمینه موسیقی، من به چیزی فکر می کردم که دست ساز باشد و چیزی که وکال باشد، باد و غیره. این شامل همه ادبیات می شود. سپس به صداهایی فکر کردم که به خاطر کم بودن نمی توانیم آنها را بشنویم اما با استفاده از تکنیک های جدید می توانیم آنها را بلند کنیم، صداهایی مانند راه رفتن مورچه ها بر روی چمن. صداهای دیگر، صداهای شهر، صداهای روستا و صداهای ساختگی هستند. من همه چیزهایی که به تئاتر مربوط می شوند را آنالیز نکرده ام اما فکر می کنم که باید این کار را انجام داد.
شکنر: می توانید چند مورد از آنها را نام ببرید؟
کیج: بسیار پیچیده است، چون همانطور که پیشتر هم اشاره کردم دیدن و شنیدن را در بر می گیرد. ما می دانیم، یا فکر می کنیم که می دانیم، که جنبه های صدا چیستند، چه صداهایی را می توانیم بشنویم و چگونه صدا تولید کنیم. اما وقتی با بینایی مواجه هستیم اوضاع پیچیده تر می شود. بینایی رنگ ها، نور، اشکال ثابت و اشکال متحرک را در بر می گیرد؛ بینایی همچنین شامل آنچه بودایی ها هستی نامحسوس (non-sentient) می نامند نیز می شود؛ بینایی همچنین دوباره با آنچه هستی محسوس (sentient) نامیده می شود نیز ارتباط می یابد – مانند حیوانات و غیره. دوست دارم که اشاره ای هم به طرز فکر آرتود (Artaud) درباره تئاتر داشته باشم. او فهرست هایی تهیه کرده بود که ایده هایی درباره آنچه به تئاتر مربوط می شود را به دست می داد. آدم باید پیوسته در حال جستجو کردن باشد تا ببیند که چیزی که می تواند در تئاتر رخ بدهد از دستش در نرود.
کربی: فکر می کنید به جایی برسیم که دیگر هیچ نا شناخته ای وجود نداشته باشد؟
کیج: من اخیرا باکمینستر فولر (Buckminster Fuller) می خواندم و او می گوید که ما در جهانی محدود (finite) زندگی می کنیم و آنچه که ما مرتبط با تجربه خود می بینیم مشخص (definite) است و فولر دو ناحیه را خارج از آن ناحیه مشخص در نظر می گیرد که همچنین محدود هستند اما یا خیلی وسیعتر یا خیلی درونی تر – یا کوچک تر – از آن هستند که ما به آنها توجه کنیم یا به تجربه روزانه مان ربط دهیم.
۱ نظر