بی مناسبت نیست که به ویژه قرون ۱۸ و ۱۹ سرشار از آشکارسازی ظرفیت علمی پایه است. با ظهور اولین نظرات در عرصه علوم پایه بود که زمینه برای تحرک در علوم کاربردی فراهم آمد. برای مثال با ظهور اولین نظرات در مورد حرکت بود که زمینه برای علوم کاربردی و خلق ماشین ها فراهم آمد. اولین پروازها چیزی جز کاربرد دو علم مقاومت هوا و جاذبه را در تکنولوژی در بر نداشتند و با همین حرکت ها بود که نسبت جدیدی مبتنی بر درون زایی قدرت میان بشر و جبرهای حاکم بر پدیدارها برقرار شد. نیروی رهایی بخش تکنولوژی به کار افتاده بود.
هر چند زمان بیشتری طول کشید تا ضرورت های ثانویه این نیرو آشکار شود. هر چند زمینه های تحرک بشر برای نفوذ بر حوزه های ناشناخته از طریق همین نیروی رهایی بخش یعنی علوم کاربردی فراهم شده بود، با این حال زمینه های پدیدآمده نسبت به قلمرو کیهان شمول علوم پایه آنقدر ناچیز بودند که به حساب نمی آمدند. با این حال تمایز میان علوم پایه و علوم کاربردی نشانگر نوعی تمایز میان قلمرو جهانی و منطقه یی نیز هست.
این درست است که هر دو بخش علم تجربی در میدان زمانی جهانی و تجربه یی مشترک قرار می گیرند، اما در هر نقطه از جهان بنا به ضروریات حوزه ای خاص از علوم کاربردی ظهور می کنند. این نوع از تنوع را می توان به وضوح در دو تمدن خاورمیانه یی (تمدن آب) و تمدن اروپا (تمدن خاک) ملاحظه کرد.
در خاورمیانه و به ویژه ایران بیشتر روی تکنولوژی های آب نظیر قنات و سدهای زیرزمینی فعالیت می کردند. در صورتی که در تمدن خاک به دلیل شرایط ویژه آن بیشتر روی صنایع ارتباطی و مبادلاتی کار می شد (به ویژه نظام های حمل و نقل دریایی که ریشه قدرت در عصر ویکتوریایی بودند) البته این نکته یی است که از دید بسیاری از نظریه پردازان تکنولوژی مخفی مانده هر چند در چارچوب نظریه های آمایش منطقه یی اشاره هایی به آنها شده است. موضوع دوم تمایز میان وجوه جهانی و منطقه یی را می توان در تمایز میان علم و هنر جست وجو کرد که به نظر عمیق تر از تمایز اول است. هشترودی به ویژه روی این تمایز انگشت گذاشته است.
او در مقاله خود در باب این تمایز می نویسد؛ «اندیشه و حس هنری چنین نیست و نه تنها در ملل مختلف و نژادهای گوناگون متفاوت است بلکه در افراد نیز مختلف و گونه به گونه است.» در اینجا لازم است به نکته بسیار مهم تمایز میان هنر و علم توجه داشته باشیم. اگر «خودآگاه» هر انسانی را در مرکز رویدادهای شناختی اش قرار دهیم آنگاه می توان به وضوح دو میدان تجربه عینی و آرزومندی درونی را برای این «خودآگاه» یا بهتر بگوییم نیروی تحلیل انتقادی قرار دهیم.
۱ نظر