در حوزه جهان تجربی در نهایت خودآگاه با تضاد میان عقل خود با تجربیات جدید قرار می گیرد و بدین ترتیب زمینه برای زایش منطق های جدید فراهم می شود. بنابراین نسبت میان انسان با جهان بیرون نسبتی خلاق اما منفعل است چرا که تا تجربه جدیدی عقل وی را به چالش نگیرد، او آن را به کنار نمی گذارد. در حوزه دیگر این «خودآگاه» در مقابل جهان آرزومندی (خیال) قرار می گیرد. هنر از تجلیات این تقابل است و در اینجا با نوعی معرفت روبه روییم تا علم و تجربه نیز کاملاً درونی و هستی شناسانه است.
هر چند وجه جهانی و مشترک آن به شکل نوعی یگانگی معرفتی از جنس هستی، درست همان گونه که عطار در منطق الطیر اشاره می کند، ظاهر می شود. با مثالی این موضوع را روشن می کنیم. من اگر به شما بگویم نهایت پرواز بشر تنها تا کره مریخ خواهد بود شما یقیناً خواهید گفت خیر، پس از آن نیز سفر به دنیاهای ناشناخته ادامه خواهد یافت.
هر چه جلو رویم باز هم با زنجیره یی از توقف و سپس حرکت روبه رو می شویم تا سرانجام من به شما خواهم گفت نهایت پرواز بشر تمامی این هستی است. در اینجا شما تسلیم می شوید چرا که سخن از آرزوی هستی شناسانه است. به همین دلیل است که نهایت تحرک در حوزه آرزومندی شما را به سیمرغ قافً نوعی وحدت می رساند، همان گونه که عطار در منطق الطیر آن را توصیف می کند. این درست است که تا رسیدن به مقصد نهایی (اگر تا هستی مسیری قابل رسیدن باشد) با تنوع هایی از حوزه های بی شمار روبه رویم اما سرانجام همه ما در درون مفهوم هستی به وحدت می رسیم. جالب آن است که این نوع معرفت شناسی هنری بدون جدایی از همین هستی و ظهور این تنوع ها میسر نمی شده است. بی مناسبت نبود که حافظ می گفت:
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی می کشم از برای تو
بنابراین موضوع روشن است، تجربه عینی و خارجی میدانی مشترک پدید می آورد، اما نفس این تجربه نشانگر اشتراک در نوع برداشت ها نیست در حقیقت آنچه موجب اشتراک می شود در رویدادی درونی است. یعنی نوع دستگاه نقدی که قادر است این تجربیات بیرونی و حتی درونی را به سلسله یی قواعد عقلایی که مفسران آن تجربیات اند، تبدیل کند. بدین ترتیب صرف تجربه مشترک نمی تواند به ایده های مشترک نیز فرجام یابد.
«گفت منصوری انالحق رست شد
گفت فرعونی انالحق پست شد»
۱ نظر