در سراسر قطعه، تکیهها به عنوان عناصر تزیینی با نقش تقویت شدهی یادآوری کنندهی رابطه با موسیقی ایرانی حضور دارند (بهعنوان نمونه در لحظات آغازین ملودی ویلن، همراهیهای فلوت چیزی نیست جز همین تزیینات). مشاهده میکنید که موضوعات ژرفتر نغمهی مرکزی، فرم بیبازگشت و تزییناتی به عنوان چاشنی، چگونه اثری قطعی در ساختن هویت این قطعهی موسیقی داشته است.
با این همه ساختار خطی این قطعه چیزی متفاوت از بازسازی صرف بخشهایی از دستگاه دشتی یا حتا به نوا در آوردن بداههی یک کوارتت بر اساس انگارههایی از دشتی است. همهی نغمهها به سوی سل کشیده میشود؛ هنگام شنیدن به نظر میرسد تنشی در رفتن به سمت این نغمهی مرکزی هست اما آرامش و فرونشستنی را که چشم انتظاریم فرا نمیرسد، جز لحظهی پایانی، همهی فرودها حذف شدهاند.
نه تنها جملهها در طول زمان پیش میروند، ساخته شده و همدیگر را دنبال میکنند بلکه در میانهی راه در اوج، برش خورده و از نو اوج میگیرد.
جملهها به سیاق موسیقی ایرانی تکمیل نمیشود؛ فراز بدون فرود، رفتن بدون بازگشت و سر زدن هر جمله از دل قبلی پیش از آن که تمام شود. اما برای بخشیدن ابعاد دیگر به قطعه تنها این بعد افقی کافی نیست.
با کشیدن خطوط بیشتر نمیتوان نقاشی را به مجسمه بدل کرد. در قطعهی رهبری باز هم در تضاد تقریبی با قطعات معلمانش بعد افقی به عمودی بدل گشته است.
اینجا ملودیای نیست که بر ساختاری عمودی نشسته و فرمانروایی کند بلکه همان ساختمانهای افقی بر روی هم نوعی بافت را تشکیل داده است.
بشنوید قسمتی از “خون ایرانی روی سل” (ورسیون موسیقی مجلسی) اثر علی رهبری
جملاتی که میتوانسته یکی پس از دیگری بیاید و ساختمانی خطی بیابد، در بعد عمودی فشرده و روی هم انباشته شدهاند. تزیینات به جای همراهی و نیز رنگآمیزی به کرات به کار گرفته رفته است.
بخشهای ویلن را در نظر آورید، صدای دوبل نتها کارکردی دوگانه یافته است: تامین کنندهی بافت عمودی با استفاده از نغمههای تقویتکنندهای که در دشتی معمول است و یادآور رنگ صدای نوازندگی ویلن ایرانی که این تکنیکها را به طور گستردهای به کار میگیرد. نتیجه این که قطعه در حین پیش رفتن از کنش و واکنش خطوط مختلف بافت خود را میسازد؛ هر بخش بافت پاسخی است به بخش دیگر که هیچ یک را نمیتوان بی آن دیگری اصلی یا مهمتر فرض کرد.
هر زمان که ذهن به سوی خو -گرفتن به چیزی شبیه ملودی اصلی میرود خیلی سریع قطعه جا خالی کرده و از دادن این فرصت به شنونده طفره میرود. ناگهان هشیار میشویم؛ خطی که میاندیشیدیم اصلی است در پیچ و تاب بافت جای خود را به دیگری سپرده است. این تازگی و سرزندگی بافت نیز به ویژگیهای دیگر آن افزوده میشود.
رنگ، بافت، تکنیکهای سازی، منطق ملودیها هر یک به طور جداگانه کافی بود تا سایهای از هویت جغرافیای فرهنگی بر سر یک قطعه بیافکند اما رهبری همه را به کار گرفته و به شکلی موفق برای خلق زبان شخصیاش به هم میآمیزد. زبانی که به باور من عمیقا ایرانی است، چرا که رهبری به جای این که مانند دیگران ایرانی بودن را نقل کند ایرانی زیسته است. شاید در این میان تنها نقطهی تاریک مرتبط با این قطعه آن است که چرا چهار دههی پیش (و حتا اکنون) به اندازهی کافی مورد توجه قرار نگرفت.
روزنامهی اعتماد
۱ نظر