برای مثال برخی از آنان می گویند ما ایرانی ها دورو یا دروغگو هستیم، اما این مقولات معلول اند و تابع شرایط. آنها با بیان این نتیجه گیری در حقیقت بر این نکته که چرا دورویی یا دروغگویی در یک فرهنگ رواج پیدا می کند، سرپوش می گذارند. همان طور که آن دانشمند در مقابل هشترودی با بیان یک رویداد معلول هنری علت اصلی تمایز این دو هنر را در ابهام قرار می دهد و از این رو بیانش پیش از آنکه آشکارکننده حقیقتی باشد، تبدیل به پوشاننده حقیقت می شود. بهتر است نمونه یی دیگر نیز بیاوریم. این روزها بسیار می شنوید که در قلمرو بحث های سیاسی می گویند فلان گروه یا فلان دسته جهان را اداره می کنند. وقتی به آنها می گویید، آیا آنها می توانند قانون عرضه و تقاضا را تغییر دهند، آنها سکوت می کنند.
چرا که ناچارند جواب منفی ارائه دهند. در این صورت به سهولت می توان نتیجه گرفت که حتی همین گروه های مبهم و ناشناس نیز ناچارند با قوانین اقتصاد سیاسی وارد میدان جدال و رقابت بر سر قدرت شوند. اما آنها این قدرتمندان را که خود معلول این قوانین اند، تبدیل به عامل اصلی تغییر و اراده جهان می کنند و دیگران را چون گوسفندان یک رمه می پندارند.
واقعیت این است که در تمایز مذکور یعنی تمایز میان این دو هنر می توان درک کرد که آنچه در جهان موجب تحول در مفاهیم قدرت می شود، ریشه در نوع تقابل انسان به عنوان ذات شناسنده با واقعیات دارد. در این میان هر چه از قلمرو علم به قلمرو هنر نزدیک شویم میدان برای حضوری چندجانبه تر بازتر و گسترده تر می شود.
به قول بورخس هنر غرب به علت همین گریز از قلمرو زاینده درونی، به سرعت تبدیل به ابزاری اقتصادی برای بازارها شده است. به همین دلیل همه چیز ساخته می شود تا فراموش شود. هنری شبیه تخم مرغ روز که هیجانی ناگهانی ایجاد می کند و سپس به گورستان تاریخ می رود. این هنر نمی تواند زاینده آن معرفت شناسی باشد که آثاری چون آثار بتهوون یا شکسپیر را در غرب به وجود آورد.
بنابراین موجب کاهش قدرت توجه و تامل در شنوندگان خود می شود و نسبت گیرنده اثر هنری با اثر را صرفاً تبدیل به نسبتی غریزی می کند؛ نوعی هجوم که آگاهی را تا سر حد غریزه کاهش می دهد و همان طور که گفته شد اندیشه یی سطحی می آفریند که مهم ترین شاخص آن همین جایگزینی معلول ها به جای علت هاست.
در اینجا هشترودی نکته یی را مطرح می کند که بحث انگیز است. او رابطه علم با هنر را به گونه یی ارزیابی می کند که حتی تاثیر متقابل این دو بر یکدیگر موجب تنوع یا ضعف تنوع در آثار هنری در هر رشته شده اند. به زعم او هنرهایی چون معماری و موسیقی از آن رو که با قوانین علمی نظیر هندسه پیوند دارند، طبعاً از تنوع و تجدد کمتری نسبت به هنر نقاشی بهره مندند، در حالی که با گسترش علمی و تکنولوژیک سازها و ورود الکترونیک به این رشته و حتی ظهور تکنولوژی های ضبط و پخش موسیقی بر ظرفیت تنوع زایی در موسیقی به شدت افزوده شد و دامنه های بیشتری از اصوات وارد حیطه موسیقی شدند.
۱ نظر