آفرینش گوشههای جدید البته کمتر از آفرینش یک دستگاه جدید خارج از حوزهی آفرینش هنری قرار دارد و شواهدی اندک از چنین فعالیتی در تاریخ موسیقی ما باقی مانده است. برای مثال گوشهای هست که به نام «محمد صادق خان» (سرورالملک) ثبت شده است؛ یا در مورد افزوده شدن «گرایلی شستی» توسط آقاحسینقلی روایتهایی نقل میشود.
رابطهی این گوشهها با آن استادان بزرگ از دیدگاه امروز ما «منسوب بودن» است. ممکن است در اینجا بیاندیشیم که علت کمبود شواهد آفرینش گوشههای جدید و افزودنشان به ردیف،فقدان اطلاعات تاریخی در طول دورهی تغییر و تثبیت سیستم دستگاهی امروزی است.
شاید این موضوع تا اندازهای درست باشد اما یک بررسی بر آثار دیگر همعصران صبا نشان میدهد که اگر هم تغییر و تبدیلی در متن ردیف قائل شدهاند و به اصطلاح «ردیفِ خودشان» را داشتهاند، تغییرات متن بیشتر و اول از همه در حوزهی پرداخت جملات یک گوشه، بعد در جابجایی گوشهها در یک دستگاه یا در میان دستگاهها و پس از آن در نقل گوشههایی از روایتهای دیگر (گاه مهجور) ظاهر شده است.
کار صبا از این دیدگاه که در جریان افزودن چند گوشه به ردیفش مرجع تعلق ساختار مقامی و ملودیهای مدل را به طور مشخص به آهنگساز میسپارد، بسیار مهم جلوه میکند. در موسیقی ایرانی آن دوره راه بروز خلاقیت موسیقایی، جز ساختن قطعات، نواختن بر اساس ساختارهای دستگاهی بود که به معنای نواختن در حوزهای نسبتا پیش آموخته و حدودی از وفاداری به یک روند شناخته شده است. در این شرایط آفرینشگر موسیقی میتواند در درون مرزهای یک گوشه حرکت کرده و ملودیهایی مرتبط با آن بیافریند (۳).
اکنون نکتهی پراهمیت در کار صبا روشن میشود؛ به عنوان یک پدیدهی نادر (در میان آنها که ثبت شده) او روشهای ممکن خلق در موسیقی بر اساس ردیف را از آزادی حرکتی درون مرزهای شناخته شدهی یک گوشه، به تاسیسِ خودِ گوشهها گسترش داد و به جای اینکه تنها به تولید براساس نقشه بسنده کند خودِ نقشههای تولید را افزود.
این عمل او همچنین شامل دگرگونی منبع توسعه از «نقل» به «خلق»-اگرچه با الهام از موسیقی دیگری- است. ما دقیقا رابطهی این چند گوشه را با آنچه صبا در مسافرتهایش شنیده بود نمیدانیم اما این را میدانیم که صبا هرگز ادعا نکرده که برای مثال گوشهی امیری را از یک استاد یا نوازندهی مازندرانی آموخته و در ردیفش نقل کرده است.
برای آنکه مشخص شود اهمیت داده شده به این عمل صبا واقعا درخور آن است یا نه؟ و اندازهی این اهمیت به درستی معین گردد، دو مورد هست که نباید از نظر دور داشت:
نخست اینکه آیا با گوشههایی که او افزود (برای مثال امیری، دیلمان و کوهستانی) نوازندگان همان طور رفتار میکنند که با دیگر گوشهها؟ یعنی آیا این گوشهها قابلیت داشتند که مبنای آفرینش موسیقایی قرار گیرند یا تنها میشد آنها را به همان شکل که صبا تثبیت کرده اجرا کرد؟ اگر میتوانستیم پاسخ قطعی به این پرسش بدهیم ممکن بود زاویهی دیگری از نحوهی نگرش موسیقیدانان به این نوع آفرینش موسیقایی گشوده شود.
متاسفانه پاسخ به این سوال به دلیل اندک بودن شمار گوشههای افزوده شده چندان آسان نیست. اگر اجراهای صورت گرفته بر اساس آنها را بررسی کنیم متوجه خواهیم شد که دیلمان بیشتر به شکل یک قطعهی ساخته شده و با تغییرات بسیار کم اجرا میشود و امیری قابلیت بسط و گسترش بیشتری دارد و بر همین پایه نمیتوان تمایز روشنی میان گوشههای خلق شده و دیگر گوشهها که مرجع تعلقشان نامعلوم است قائل شد.
پی نوشت
۳- اینکه میزان آزادی نوازنده تا چه حد است از بحث ناگشودهی موسیقی ایرانی است و تا اینجا تنها میتوان اظهار نظر کرد که این آزادی تا جایی است که شناسایی یک ساختار موسیقایی به عنوان «مرتبط با»/«براساس»/«خود» یک گوشهی مشخص را مختل نکند. چنین بازشناسی را احتمالا میتوان با طیفی از عوامل بنا شده برپایهی ویژگیهای نغمگی و هویت ملودیک پیوند زد.
۱ نظر