هر چند که میان آنالیز معطوف به طبقهبندی و آنالیز معطوف به وحدت ممکن است بتوان شباهتهایی پیدا کرد یا استدلال کرد که یکی ناقض دیگری نیست اما تفاوت ظریفی نیز میان آنها موجود است و آن این که اولی به وضوح و در اکثر اوقات در مورد بیش از یک اثر صحبت میکند و در حالی که موضوع کار دومی اکثر اوقات یک اثر است، مگر زمانهایی که حضور وحدت خصوصیت همهی آثار یک آهنگساز باشد.
آنالیز برای چه مورد استفاده قرار میگیرد؟
از بررسیهای قبلی به این نتیجه رسیدیم که آنالیزی که یک گام از مرحلهی سیاههی ویژگیها فراتر برود معطوف به یکی از سه موضوع تفسیر، طبقهبندی و یافتن وحدت در اثر است. بر حسب این سه موضوع، میتوان کاربردهای آنالیز را تعیین کرد اما پیش از آن باید به یاد داشته باشیم که اینها دو به دو متناقض نیستند، برای مثال به سادگی میتوان شرایطی را تصور کرد که یک نوشتار تجزیه و تحلیلی هم به دنبال یافتن وحدت اثر برود و هم ویژگیهای تفسیری داشته باشد.
اگر سوی تفسیری تجزیه و تحلیل را در نظر بگیریم پرسشی که در این جا مطرح میشود این است که چنین تفسیری به چه کار میآید؟ یا از دیدگاهی ذهنیتر، نتیجهی چنین فعالیتی چه چیزی را بازگو میکند؟
چنین تفسیری را میتوان به عنوان کمکی برای اجرا به کار گرفت، همچنین بدون شک هر آنالیز، تفسیری و از آنجا پیشنهادی برای این گونه یا آن گونه شنیدن است و از این لحاظ به «خوانش» دگربارهی یک اثر ادبی (به خصوص شعر) بسیار نزدیک میشود، بهویژه زمانی که نتیجهی کار یک اجرا باشد.
از این دیدگاه میتوان گفت که هر تجزیه و تحلیل بالقوه استعداد این را دارد که چیزی به فرهنگ شنیداری و شنوایی ما از یک قطعهی موسیقی بیافزاید.
کار تا جایی پیش میرود که آنالیز در ترکیب با هرمنوتیک میتواند مدعی شود جهان ویژهی خود را از اثر آفریده است؛ هویت و شخصیتی مستقل برای اثر که پیش از نوشته شدن این آنالیز موجود نبود. در بهترین شرایط اگر نخواهیم بپذیریم که این گونه تجزیه و تحلیل کردن، آفریدن دنیای جدیدی از یک قطعهی موسیقی است، لااقل به شباهت آن با نوعی کشف اذعان کنیم.
«کشف» به این معنا که زمینهی این بازخوانی بالقوه در اثر موسیقایی وجود داشته و تحلیلگر آن را کشف کرده است. مثالی از این گونه کارکرد آنالیز را میتوان در مقالهی «رمزگشایی رازنو» نوشتهی محمدرضا فیاض (۴۴) یا «مصائب اجرای دوباره، مروری بر اجراهای مختلف از نینوا» نوشتهی آروین صداقتکیش (۴۵) دید.
از سوی دیگر اثری که آنالیز بر دنیای آهنگسازی میگذارد انکار ناپذیر است. فعالیت آهنگسازی (به خصوص در مرحلهی آموزشی) به شکل آشکار و پنهان حاوی جنبههای تحلیلی قوی است. آهنگسازان از آثار دیگر همکارانشان میآموزند (۴۶)؛ برخی چگونه مانند دیگران بودن را و برخی دیگر چند و چون مانند هیچکس نبودن را و هر دوی اینها بی یاری روند تجزیه و تحلیلی سخت دشوار مینماید.
چه آهنگساز به شکلی سازمانیافته دست به کار تجزیه و تحلیل شود و نتیجه را ارائه کند (۴۷) و چه به صورتی ناخودآگاه و بدون هرگونه نمود بیرونی (البته جز آنچه در آهنگهایش ظاهر میشود) در هر حال حضور روالهای تحلیلی تقریبا قطعی است. از این گذشته حضور آنالیز به عنوان بخشی الزامی از آموزش رسمی و غیر رسمی فنون آهنگسازی در فرهنگ موسیقی غرب همواره وجود داشته است (۴۸).
پی نوشت
۴۴- فیاض، محمدرضا. (۱۳۷۷) «رمزگشایی رازنو»، فصلنامهی ماهور، ۲: ۱۶۶-۱۴۵.
۴۵- صداقتکیش، آروین. (۱۳۸۸) «مصائب اجرای دوباره، مروری بر اجراهای مختلف از نینوا»، فرهنگ و آهنگ، ۲۴-۲۳.
۴۶- یکی از نمونهها برامس و رابطهی او با آثار بتهوون است. پس از یک بررسی دقیق آثار وی، بسیار دشوار است که بپذیریم برامس دست به تجزیه و تحلیل دامنهدار آثار بتهوون نزده است.
۴۷- برخی از بهترین نمونهها را میتوان در نوشتارهای تحلیلیای که «شوئنبرگ» بر آثار خود و شاگرداناش نوشته دید.
۴۸- هر چند به آموزش آهنگسازی به مفهومی که در این جا مورد بررسی است در فرهنگ موسیقی ما توجه کمتری شده است (بیشتر به دلیل تفاوتهای تلقی از پدیدهی آفرینش موسیقایی) اما در سالها اخیر در بعضی کلاسهای موسیقی فعالیتهایی نظیر تجزیه و تحلیل ردیف و اجراهای آن دیده میشود. این امر هنوز شکل سازمانیافتهای ندارد و بیشتر نتایج آن هم فقط به شکل شفاهی در اختیار شرکتکنندگان در همان کلاسها قرار میگیرد اما میتوان آن را تا حدودی شبیه عملکردی دانست که آنالیز در آموزش آهنگسازی غربی بازی میکند.
۱ نظر