علاوه بر اینها جان کیج دو جفت از دوگانیهای معروف و جمع ناپذیر موسیقی را نیز با هم آشتی داد. صدای موسیقایی/ غیر موسیقایی یا صدای موسیقایی/سر و صدا اولین جفت از اینهاست. در تاریخ موسیقی تعریف صدای موسیقایی بییشتر به کمک جدا شدن از متضادش (صدای غیر موسیقایی) صورت گرفته و همیشه میان این دو مرزی جداکننده وجود داشته و تنها در مواردی بسیار استثنایی و اندک (مثلا اوورتور ۱۸۱۲ چایکوفسکی) از دومی به عنوان یک مهمان در متن موسیقی استفاده شده است.
اما در آثار کیج صداها دیگر به دو گونه تقسیم نمیشوند. یعنی استفاده از هر نوع صدا در متن یک قطعهی او رواست.
دومین جفت از آن دوگانیها که تضادشان به مراتب بیشتر از قبلی و به مقدار تضاد میان نیستی و هستی بود، دوگانهی صدا/سکوت است. او سکوت را که معنای نبودن صدا تفسیر میشد (حداقل در موسیقی)، برکشید و به آن معنایی موسیقایی بخشید. تا پیش از او مفهومی مانند «سکوت موسیقایی» موجود بود که به معنای استفادهی معنیدار و مرتبط با ساختار یک لحظهی بدون صدای موسیقایی بود.
اما کیج از یک سو با تغییرات ریختشناختی و از سوی دیگر با همارزش کردن و استفادهی فرمال از صدا و سکوت این دوگانه را از میان برداشت و نزدیک ساختن اینها را تا جایی ادامه داد که تمام متن یک قطعهی موسیقایی را سکوت پر کرد.
به این ترتیب تعریف قطعهی موسیقی را نیز دچار دگرگونی یا حداقل دستخوش چالشی جدی کرد. پرسش «آیا قطعهی چهار دقیقه و سی و سه ثانیه سکوت یک قطعهی موسیقی است؟» هنوز هم -با وجود این که تمامی تاریخهای معتبر موسیقی ساخته شدن و اجرای آن را به عنوان یک رویداد موسیقایی ثبت کردهاند- پرسشی بهنهایت چالش برانگیز است.
او با تاثیر گرفتن از حکمت «ذن» و یکی دو روش شرق آسیایی، حوزه و روش عمل آهنگساز را نیز با مطرح ساختن مفاهیمی مانند «عدم نیتمندی» (Non-intentionality)، «ناخودآگاهی» (Unconsciousness)، «عدم خودبیانگری» (Non-Self Expressiveness) دگرگون ساخت. بر همین اساس بود که استفاده از «ییچینگ» و دیگر روشهای تصادفی به موسیقی شانسی یا تصادفی منجر شد و پس از آن نیز مفهومی مانند «عدم تعیین» (Indeterminacy) را رقم زد و بر بستر آن آزادی بیشتری را برای اثر موسیقایی، آهنگساز، اجراکننده و شنونده قایل شد. و در این راه تا آنجا پیش رفت که در بعضی از اظهار نظرهایش ناچار شد تعریف متفاوتی از موسیقی نیز ارائه دهد (۵).
تغییرات بنیادی نظری-عملی در فعالیتهای آهنگساز که مهمترین آنها در دورهی بسیار تعیین کنندهی ۱۹۵۱-۱۹۵۲ رخ داد (که فشردهای از آن در بالا اشاره شد) کیج را به برجستهترین و مورد توجهترین آهنگساز نیمهی دوم قرن بیستم بدل ساخت و به او جایگاهی واگذار کرد که گستردگیاش از یک فیلسوف-آهنگساز اسطورهای نوگرا تا موسیقینشناس و موسیقیندانی بدنام را در بر میگرفت.
گذشته از اینها کیج در شکلگیری شاخههایی مانند «هنر رویداد» (Event Art) یا «هنر اجرا» (Performance Art) نیز از طریق ارتباط با هنرمندان سایر رشتهها و انجام پروژههای مشترک تاثیرگذار بود. مشهورترین این ارتباطات و تاثیرگذاریها رابطهی کیج با «مرس کانینگهام» (طراح رقص) و «رابرت راشنبرگ» (هنرمند هنرهای تجسمی) است (۶).
پی نوشت
۵
– این به آن معنی نیست که بیشتر آثار ساخته شدهی کیج را نتوان حتا با تعاریف سنتیتر موسیقی نیز مطابق یافت.
۶- برای مطالعه بیشتر در این مورد مقالهی Michelle Potter, “A license to do anything”: Robert Rauschenberg and the Merce Cunningham dance company, Dance Chronicle, Vol. 16, Iss. 1, 1993. راهنمای خوبی است.
۱ نظر