نوشته ای که پیش رو دارید، مقاله ای است از محمود خوشنام در باره «دلاور سهند» اولین اپرای ایرانی که توسط یک آهنگساز ایرانی نوشته شده است. این مطلب در مجله «نگین» شماره ۴۴ در تاریخ ۳۰ دی ۱۳۴۷ به انتشار رسیده است که امروز بخش اول آن را می خوانیم:
در اوائل ماه آبان، «دلاور سهند» -که باید نخستین اپرای ایرانیاش بحساب آورد- در تالار رودکی بر وی صحنه آمد.
متاسفانه تا بحال به سبب گرفتاریهای قبل و بعد از سفر، توفیق آن نیافتهام که یادداشتهای پراکندهای خود را در این باب تنظیم نمایم.
آنچه در زیرمیآید، فشردهای از آن یادداشتها است. هرچند که دو ماهی از اجرای «دلاور سهند» میگذرد، معهذا از آن روی که قطعا اجراهای جدیدی از آن بر وی صحنه خواهد آمد و نیز بدان سبب که از نخستین تلاش جدی اپرائی در ایران نمیتوان و نباید بسادگی گذشت، شاید انتشار مقال ذیل چندان بیبهره نباشد.
داستان:
«دلاور سهند» بر محور زندگی مبارزهجویانهی «بابک خرم دین» ، انقلابی ایرانی، شکل و نظم گرفته است. بنابراین، آنرا باید یک اپرای حماسی در شمار آورد. هرچند که اینجا و آنجا، اغراق و گزافهپردازی در صحنههای رمانتیک و عاشقانه، تأثیر قهرمانی اپرا را کاهش میدهد. اپرا دارای چهار شخصیت اصلی است: بابک، رخسانه، آذر و ماهیار.
«آذر» معشوقه بابک است و «ماهیار» سردار سپاه او. ورود «رخسانه» -که دختری است بیگانه و طبعا مورد تردید- به پناهگاه زیرزمینی بابک که مکان لیبر تو را میسازد، داستان را میآغازد. مقیمان پناهگاه اعتقاد دارند که وی جاسوس دشمن است و باید بلادرنگ از میان برداشته شود.
ولی بابک، پس از شنیدن داستان رخسانه از زبان خودش -که گویا مبین آزار دیدن او از دشمن و پناه آوردنش بدین سو است- تردید از دل میزداید و از آذر میخواهد که از مهمان تازه وارد نگهداری و پذیرائی کند.
طبیعی است که طبق قراردادهای کلیشهای، آذر به رخسانه حسد میورزد، ولو در یک پناهگاه و اگرچه در یک جریان مبارزاتی!
و اما واکنش «ماهیار» اسپهبد، در برابر دیدار رخسانه، آنست که بلادرنگ هوس طغیانی در جانش راه پیدا میکند و میخواهد، ولو به جبر، وی را تصرف کند… که ناگهان بابک سرمیرسد و «اسپهبد» خود را بخاطر هوس نابجایش، تا درجه سادهی نگهبانی تنزل مقام میدهد.
نقطه عطف داستان در همینجا رخ میدهد در صحنهی بعد، ماهیار، آذر را که خود رنجیده و پریشان دل است، اغوا میکند و کلید دروازه قلعه یا پناهگاه را که گویا تنها بابک و آذر از جایش آگاهند، بدست میآورد.
با این نیست آشکار که به «افشین» که در سوی دشمن است، بپیوندند و از این راه انتقام خود را از بابک بازستاند. دقایقی بعد خبر میرسد که دشمن به درون قلعه راه یافته است و این خبر تردید و سوء ظن همگان را نسبت به رخسانه تشدید میکند و حتی بابک این بار تصمیم به کشتن او میگیرد.
…که ناگهان دشمن و در راس آنها «ماهیار» در آستانه در ظاهر میشوند و بابک و همگان درمییابند که رخسانه بیگناه است و خائن واقعی ماهیار است. داستان ظاهرا بپایان آمده. بابک مقادیری شعار میهنی میدهد و بعد خود را به سربازان دشمن تسلیم میکند.
* خلاصهای که از داستان اپرا آمد بخوبی آشکار کننده ضعف بافت و بخصوص فقدان روابط منطقی و واقعی میان شخصیتهای آن تواند بود.
۱ نظر