هنرمند “نابغه” و آفرینندگی او، مفهومی است که زیبایی شناسی سده نوزدهم را تسخیر کرده بود. ویلهلم ژوزف فون شلینگ، آرتور شوپنهاور و فردریش نیچه، سه متفکری که جدا از تفاوت های بنیادین در دیدگاه های فلسفی خود، از زاویه نیت و مقصود هنرمند به فراشد آفرینش زیبایی دقت داشتند. هر سه فیلسوف اعتباری عظیم برای هنر قائل بودند و این گفته شلینگ مورد قبول دو نفر دیگر نیز بود: «هنر ارغنون [منطق] یکه و راستین فلسفه است».
به عنوان نمونه، آن همه ارج و احترام که هگل برای هنر قائل بود، مانع از آن نشد که در پله نهایی ادیسه روح، هنر را به سود فلسفه و دین کنار بگذارد. اما برای دوست سالهای جوانی او، یعنی شلینگ، هنر همواره منزلت والای خود را به گونه ای کامل حفظ کرد. شلینگ در مقاله مهم خود “درباره مذهب هنر” نوشت: «من به این یقین رسیده ام که بالاترین کنش خرد که بر تمامی ایده ها حکومت می کند، کنش زیبایی شناسانه است، حقیقت و نیکی جز در زیبایی دست یافتنی نیستند» و این نکته را هم افزود که: «فلسفه روح جز فلسفه هنر نیست».
شلینگ در کتاب خود تحت عنوان “نظام ایدآلیسم استعلایی” نوشته است: «سنگ پایه فلسفه، فلسفه هنر است». در پایان سده پیش با ظهور آیین “هنر برای هنر” و انتشار آثار ناقدان “زیبایی گرا”، ارج نوشته های شلینگ در مورد هنر بیشتر شناخته شد. اما از یاد نبریم که او توجه به هنر و زیبایی شناسی را صرفا مدیون دقت فلسفی نبود، بلکه تا حدود زیادی متاثر از روحیه کلی زندگی روشنفکرانه دورانش بود. همین حکم که فلسفه روح جز فلسفه هنر نیست، در رساله مشهور شیلر “درباره آموزش زیبایی شناسانه آدمی” آمده است. نسبت شلینگ با جنبش رومانتیک ها همواره یکی از مسائل مورد علاقه تاریخ نگاران فرهنگ آلمان بوده است.
به نظر شلینگ کنش زیبایی شناسی همان شهود هنری است، زیرا زیبایی یگانه چیزی است که خود را به ما به گونه ای مستقیم اعلام می دارد و رهاست از هر تعیّن و تعریف.
شلینگ زیبایی را موردی ابژکتیو می دانست، چیزی که شهود روح است و روح همان ایده است که به گونه ای عینی وجود دارد. پس شلینگ با زیبایی شناسی کانت مخالف بود و می گفت که تعریف کانت از زیبایی سوبژکتیو است و آن فیلسوف فقط به موضوع داوری ذهنی در مورد پدیده های ذوقی متمایل بود.
در حالی که مساله اصلی موجودی است که از ایده زیبایی متاثر می شود. از این رو موضوع اصلی فلسفه هنر، هنرمند است. شلینگ همچون شلگل معتقد بود که شهود هنری جدا از باور به نبوغ هنرمند نیست. هنرمند، آگاه است که چه می کند، اما فراتر از این حد نیز وجود دارد و اینجاست که هنرمند می کوشد تا نیروهای ناآگاه طبیعت را به شکلی آگاهانه به کار گیرد.
در واقع همین توانایی آگاه شدن به ناآگاهی روح ابژکتیو در حکم تفاوت نابغه است با انسان معمولی. شلینگ در مقاله “نبوغ و آثارش” نوشت: «نبوغ این همانی من آگاه است با من ناآگاه و ففط نابغه از این وحدت آگاه می شود». اثر هنری دشواری ها راحل می کند، اما خود دشواری یا معمایی حل ناشدنی می آفریند. با پایان گرفتن اثر به نظر می رسد که تمامی تضادها حل شده اند و اثر دیگر نه چیزی می پذیرد و نه می توان چیزی از آن کاست، به همین دلیل خود اثر به چیزی نامکشوف تبدیل می شود. شلینگ می گوید که دست آخر این خود اثر است که معما را می آفریند.
اما این معما در لحظاتی کوتاه به سان شهود و مکاشفه ای بر پدیدآورنده اثر و مخاطب آن آشکار می شود و کار زیبایی شناس باید باخبری از سازوکار همین ادراک باشد. شلینگ نوشته است: «منش بنیادین هنر ناآگاهی بی پایان است. پس هنرمند به گونه ای غریزی می آفریند و از نیت صریح خود دور می شود». می بینیم که توجه به هنرمند نابغه از همین آغاز در بحث شلینگ به سد و مانع ناگذشتنی ناآگاهی سوژه برخورده است.
سلام.امیدوارم این گونه بحث ها ادامه پیدا کند.جای خالی این مباحث بسیار مهم به شدّت احساس می شود…
سلام. مطلب را به دقت خواندم . واقعا مفید و ارزشمند بود.امیدوارم در این زمینه بیشتر از شما بخوانیم.