یکی از قطعاتی که من اواسط دهه ۷۰ برای اپرا لیریک شیکاگو نوشتم، «بهشت گمشده» بود. همچنین سمفونی شماره ۲ و کنسرتو ویلن. تمام این قطعات با فاصله کمی از یکدیگر خلق شده اند، بین ۷۴، ۷۵ و فکر کنم ۸۲ و کاملا مشخص شد که من میخواستم این سنت را دنبال کنم، سنت رمانتیک.
فقط من اینطوری نیستم. اگر شما به موسیقی سمفونیک قرن ۲۰ نگاهی بیاندازید، مثلا شوستاکوویچ هم همینطور بود، او واقعا راه مالر را ادامه داد. می توان گفت، موسیقی من بیشتر به این سمت گرایش دارد تا بروکنر (روشی که شوستاکوویچ ازموسیقی مالر استفاده می کرد). شاید واقعا موسیقی بروکنر، زیاد در آثار من شنیده نشود، ولی مفهوم سمفونی است که مرا فوق العاده تحت تاثیر قرار داده، شوستاکوویچ هم همینطور بوده.
من موزیکولوژیست نیستم. من موسیقی خودم را آنالیز نمیکنم ولی همه از من میپرسند، چرا عوض شدی؟ چرا موسیقی دهه ۵۰ و ۶۰ را که مینوشتی ادامه ندادی؟ و من همواره میگویم: برای اینکه همه حرفها را در این حوزه زدم، من نمیخواهم مقلد خودم باشم.
پس شما هنوز حرفتان را میزنید، ولی به فرمی دیگر؟
بله و در آخر، فکر میکنم در ۲۰ سال گذشته، در موسیقی من نوعی تلفیق وجود دارد. هنوز هم عناصری از موسیقی اولیه من در آن وجود دارد، برای اینکه این زمان برای من خیلی مهم بود، زمان اکتشاف. ولی الان موسیقی من متفاوت است. من تقریبا فقط فرمهای بزرگ مینویسم. حتی کنسرتو ویلن شماره ۲ کار بزرگی است.
***
در پایان این نوشته، قصد دارم به بخشی از نوشته ساموئل ادلر (۱) بپردازم که در بخشی به تغییرات موسیقی آوانگارد و پندرسکی اشاره می کند:
وقتی داشتم روی ادیشن اول کتاب ارکستراسیون کار میکردم، از من درخواست شد که یک سخنرانی در مجمع آهنگسازان انجام دهم. من اسم سخنرانیم را گذاشتم، اکنون به کجا میرویم؟ پیشبینی کردم که موسیقی دهه ۸۰ و ۹۰ چگونه خواهد بود. پیش بینی من که آنرا درخشان فرض میکردم، کاملا اشتباه از آب در آمد!
در سال ۱۹۷۹، من پیشبینی کردم که موسیقی آینده بپیچیده تر و تجربی تر از موسیقی بعد از جنگ جهانی دوم میشود. متودهای جدید نت نویسی ابداع میگردند، سازهای جدید اختراع میشوند و حتی شاید فضاهای جدید کنسرت درست شوند تا تحولات ناگهانی که پیش بینی کرده بودم را قابل اجرا کند.
ولی خب تئوری من کاملا اشتباه بود. در واقع، موسیقی دو دهه آخر قرن بیستم دارای استیلی با ویژگیهای سادگی، عشق به موسیقی رومانتیک، گوش نواز و حتی گاهی عامه پسند بود. من نمیگویم که تمام آهنگسازان از این فرمول پیروی میکنند. حتما خیلی از آهنگسازان از سنت موسیقی پیچیده قرن ما استفاده میکنند، ولی به طور کلی، آهنگسازان جوانی که بیشتر آهنگهایشان اجرا میشود، از زبان موسیقایی ساده تری برای بیان ایده هایشان استفاده میکنند.
وضعیت مشابهی در مقوله ارکستراسیون وجود دارد. از نیمه دوم قرن بیستم تا اواسط دهه ۷۰، تکنیکهای جدید، نت نویسیهای ابداعی تفکر قالب در ارکستراسیون بود که جای خود را به ارکستراسیون سنتی تر بعد از این دوران داد. یک مثال خوب در این زمینه، آهنگساز لهستانی پندرسکی است؛ او یکی از بزرگان موسیقی آوانگارد بعد جنگ بود که صداهای جدیدی با ارکستر خلق کرد. آثار پندرسکی بعد از اواخر دهه ۷۰، دارای ویژگیهای رمانتیک و حتی ارکستراسیونی همانند سیبلیوس است. این یک نظر کارشناسی نیست، بلکه یک حقیقت است.
پی نوشت
۱-
Samuel adler,study of orchestration,third edition,preface,ix
۱ نظر