«[…] هر دو نقد به وظیفه ازلی خود که همان قضاوت کردن است واقفاند، با این تفاوت که قضاوت در نقد سنتی در مورد محتوای اثر و از طریق شم و سلیقه منتقد انجام میگیرد، حال آنکه منتقد جدید به این ابزارها بدبین است و مسئولیت خود را به اظهار نظر در مورد «اعتبار» یک اثر محدود میکند، چرا که او دستیابی به حقیقت اثر را نه تنها از توان خود، بلکه از توان هر منتقد دیگر نیز خارج میداند.» (اسداللهی و آسیب پور ۱۳۸۸)
پس، داوری در نقد جدید نیز وجود دارد اما نقطهی اثرش در جای دیگری ظاهر میشود.
به همین ترتیب ارزشگذاری یا اعتبارسنجی از طریق خوانشهاست که پاسخ مشکل دوم را از دید طرفداران نقد تفسیری میدهد، یعنی اعتبار آن متنی بالاتر است که بتواند بیشترین زمینهی خوانشهای متعدد را فراهم کند.
در اینجا مدرس اشاره کرد بیآنکه بخواهیم مدعی ریشه داشتن نقد تفسیری در تاریخ چند صد سالهی ادبیات خودمان بشویم یا این اشارهی ساده را با همهی آن دستاوردهای فکری همسنگ بدانیم، این ما را به یاد توصیفی میاندازد که گاه از ارزشمندی شعر حافظ میکنیم. دربارهی آن میگوییم، باارزش است زیرا چند سده است که برای هر خوانندهای خوانشی فراهم آورده و همچنان به تاویل گشوده مانده است.
پاسخ مشکل سوم در انسجام و همگنی سازمانِ نقدی است که پدید میآید. در حقیقت رابطهی سامانمندی را که نقد تعریف کرده است باید متن توجیه کند. تفسیرها با سنگ معیار خود متن سنجیده میشوند و آنچه که متن نتواند توجیهاش کند تفسیری نامربوط قلمداد خواهد شد.
با این دورنما، طبیعی است که مسایلی مانند مغرضانه بودن از متن این نقد خارج میشود زیرا نقد تفسیری از ابتدا «بیطرفی» به معنای عصر روشنگری را منکر شده است.
تا اینجا به کلیت نقد تفسیری و کاربردش در نظریه و نقد ادبی اشاره شد اما انتقال این مفاهیم به دنیای موسیقی چالشهایی به همراه دارد که حل آنها آسان نمینماید. نخستین چالش بسیار مهم، مسالهی معنای موسیقایی است. موسیقی هنری غیر کلامی است و بهویژه نمونههای سازی محض آن به سختی معنای دلالتگر، ارجاعی (حتی تداعیگر)، بیانگر یا بازنمای قطعی میتوانند داشته باشند (در جلسهی پنجم مورد بحث قرار گرفت).
به بیان دیگر موسیقی برپایهی سرشت غیرکلامیاش، ذاتاً نسبت به تاویل گشوده است. اگر چنین است آیا هر کنش معطوف به درک معنا (حتی درک معنای ساختاری مانند تجزیه و تحلیل موسیقی) در موسیقی عملی مشابه نقد تفسیری است؟ به نظر میرسد با توجه به وضعیت خاص موسیقی، تنها راه تمایزگذاری میان نقد تفسیری و تفسیر موسیقی به معنای سنتی (که گاه توصیف موسیقی همراه با تصاویر و انواع همراهیهای فرا موسیقایی بود)، بررسی ادعای دستیابی به «حقیقت اثر» است که خود گاه راهی جز مراجعه به آهنگساز (بهعنوان یگانه تکیهگاه نجات بخش تفسیر از هرج و مرج گفتار) برای تایید نمییابد.
این هر دو (قایل شدن به حقیقتی یکتا که ورای ساختار اثر وجود دارد و نگاه به مولف بهعنوان دارای حق برتر صحه گذاشتن بر کشف چنین حقیقتی) از مشخصات نقد سنتی بود که بارت و دیگران برشمردهاند.
۱ نظر