مقاله ی حاضر نوشتاری است در باب بیان تعاریف و ادراک موسیقی در نابینایان با تاکید بر آراء ” آرتور شوپنهاور” در زمینه ی موسیقی. شوپنهاور موسیقی را یک استثنا می داند؛ وی بر این عقیده بود که موسیقی از هنرهای دیگر نافذتر و قویتر است؛ زیرا هنرهای دیگر با سایه اشیاء سروکار دارند و موسیقی با خود آنها.
موسیقی به جای بازنمایی تصورات (یعنی مراتب عینیت بخشی اراده) ما را در مواجهه مستقیم با خود خواست قرار می دهد.
موسیقی به صورت مستقیم -نه از راه تصورات- بر احساسات ما اثر می کند.
انسان با گوش فرادادن به موسیقی از آن حقیقت نهفته در زیر پدیدارها کشف مستقیمی می کند؛ اگرچه نه به صورت مفهومی و این حقیقتی را که به صورت هنری پدیدار شده، به صورتی عینی و بی تعلق درون یافت می کند؛ نه همچون کسی که اسیر چنگال جباریت خواست است.
اما نحوه ی برخورد و حتی ادراک موسیقی در افراد نابینا با سایر افراد یکسان نیست و بالطبع بهره گیری از آن بر اساس موازین واحدی بین این دو، دسته صورت نمیگیرد. در این متن به صورت مجمل به بررسی جایگاه موسیقی با توسل به بیانات مذکور در افراد نابینا پرداخته می شود.
بدیهی است که برای شنیدن موسیقی به دو گوش نیازمندیم و هیچ الزامی نیست که به سازها و نوازندگان در حال اجرای موسیقی نگاه کنیم. در واقع هنگام گوش دادن به موسیقی در خانه، با ندیدن سازها، صدا -اصلی ترین عنصر و مدیوم موسیقی- را از دست نداده ایم.
سالیان پیش در نوجوانی با خواندن فلسفه هنر شوپنهاور -بالاخص بخشی از آن که به موسیقی اختصاص دارد- احساس غرور میکردم (خصوصا بدین سبب که خود یک موزیسین هستم). شوپنهاور موسیقی را انتزاعی ترین نوع هنر می داند و همواره اشاره میکند که همه ی هنرها در تلاش اند که به کیفیت انتزاعی موسیقی دست یابند. موسیقی به هیچ وجه مانند هنرهای دیگر رونوشت آمال و تصورات و حقیقت اشیاء نیست؛ بلکه نشان دهنده خود اراده یا خواست است. موسیقی یکه و تنهاست.
گوردن گراهم (نویسنده کتاب فلسفه هنر ها) می گوید: موسیقی برخلاف هنر های تجسمی، دارای حیطه های طبیعی بیرون از اشکال موجود نیست که به پیروی از آن ملزم باشد. دامنه ی اطاعت موسیقی از قانون و ضرورت اشکال آن، اساسا در محدوده ی خود نت ها قرار میگیرد و از این حیث موسیقی «هنری کاملا درونی» است. موسیقی هنر حقیقی درونی است.
هر چند که مدتی بعد، آن شپرد (نویسنده کتاب مبانی فلسفه هنر) کمی از این افکار خود شیفته در حوزه موسیقی در نزد من کاست. او می گوید: مشکلی که درباره ی تعاریف هنر به کلی وجود دارد این است که هر یک از آنها بر عنصر و صفت یا وجه مشترکی تکیه می کنند که هنرهای مختلف به درجات گوناگون از آن برخوردارند و اگر برخی به کلی فاقد آن نباشند، درجه ی اهمیت و تاثیر آن در هنرهای مختلف متفاوت است. مثلا موضوع بیان احساس (یا اکسپرسیون) به گونه ای که در شعر تغزلی مطرح است در معماری مطرح نیست البته موسیقی یکه و تنهاست، همانطور که آرتور شوپنهاور گفته بود.
۱ نظر