جدا از تمرین هایی که باید بکند باید به صورت جدی مطالعاتی درباره موسیقی و دیگر امور زندگی مثل ستاره شناسی، ژنتیک و… داشته باشد. با طبیعت آشنا باشد، سفر برود، موسیقی های دیگر مناطق و اقوام را بشنود. به غیر از این ها فکر می کنم باید یک آزادی خاطر که شاید بتوان اسمش را گذاشت جنون داشته باشد و بتواند دنیا را طور دیگری ببیند. وقتی توانست به یک بینش خاصی نسبت به دنیا برسد آن وقت می تواند با وسیله ای به نام موسیقی آن بینش را نقاشی کند. البته از دید من این جنون یک مرحله بالاتر از عاقل بودن است: یعنی وقتی انسان عاقل می شود، به درجه ای می رسد و دری برایش باز می شود و به جنون دست پیدا می کند، به قول اخوان ثالث:
سرگشته محضیم در این وادی حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم
شخصیت خودتان را چطور توصیف می کنید؟
خیلی سخت است که بخواهم شخصیت خودم را تعریف کنم اما می دانم که آدم منطقی هستم، اما در عین حال بسیار احساسی ام و به موقع و در شرایط مختلف از این احساسات استفاده می کنم. به راحتی می توانم یک تصمیم سخت بگیرم و در عین حال می توانم به یک مسئله احساسی نگاه کنم و به نرمی برخورد کنم. می توانم بگویم که مثل آب هستم. گاهی مثل آب شکل یک پارچ را به خود می گیرم، گاهی مثل رودخانه آزاد و در حال حرکت، گاهی مثل برف، حتی گاهی بخار می شوم و تبدیل به باران. هم می توانم سونامی باشم و هم یک جرعه آب برای یک فرد تشنه. در حقیقت هیچ وقت تصمیم نداشتم که یک شخصیت ثابت داشته باشم بلکه تجربه ها و اتفاقات گوناگون زندگی ام شخصیت مرا صیقل دادند.
خیلی راحت حرفم را می زنم اما قبل از آن در مورد حرفی که می زنم خیلی فکر کرده ام. شاید روزها، ماه ها و حتی سال ها! قبلا خیلی بیشتر صحبت می کردم اما به این نتیجه رسیدم که دیگر صحبت نکنم مگر این که اتفاق خاصی بیافتد و یا جای خاصی باشد که مجبور باشم.
فکر کردن را دوست دارم و برایم یک جور تفریح است اما در عین حال تمرین کرده ام که زیاد هم فکر نکنم! یعنی فقط حضور داشته باشم و تلاش کنم و یک سری کارها را انجام دهم و ببینم نتیجه چه می شود. به طور خلاصه:
انسان تجربه ای است تا جهان، خود را دریابد.
بزرگ ترین نقطه قوت تان در زندگی چیست؟
به نظرم توانایی ام به غرق شدن در دنیای درون، دنیای درون خودم. در دنیای درونم چیز هایی را که از بیرون گرفتم آنالیز می کنم و از آن ها لذت می برم. می توانم به شکلی قوی دنیای بیرون را در خودم بازتاب دهم، به آن فکر کنم و در درونش غرق شوم.
بزرگ ترین نقطه ضعف تان چیست؟
به طور کل در دوران های مختلف زندگی نقاط ضعف و البته نقاط قوت تغییر می کند. مثلا یک دورانی تصمیم گیری برایم سخت بود اما در حال حاضر یکی از نقاط ضعف ام تاثیری است که مسائل ناخوشایند فرهنگی و اجتماعی بر من می گذارد. سعی دارم تا این تاثیر را کمتر کنم و به شکل دیگری با آن ها برخورد کنم. گاهی اتفاقات یا حرکاتی را می بینم که بسیار ناراحتم می کند. به طور مثال می بینیم که فردی روی دیوار نوشته ها و نقاشی های اصفهان که به ۴۰۰، ۵۰۰ سال پیش برمی گردد و جز آثار باستانی است، نام خودش را می نویسد. در مقابل، افرادی نقاشی مونالیزا که داوینچی آن را کشیده است را پرستش می کنند. این تاثیرات بد باعث می شود تا من به خودم ضربه بزنم، مثلا سه شب نمی خوابم یا بد می خوابم یا اخلاقم به هم می ریزد اما سعی می کنم با روشی کنترلش کنم.
حتی غذا نیز می تواند جزء نقاط ضعف ام باشد! اگر غذای خوبی باشد نمی توانم آن را نخورم و لذت نبرم!
۱ نظر